💠 | رفتار گزاره • نشست کنارم. از روبه‌رو آمده بود. چادرش را جمع کرد و سلام گفت. جابه‌جا که شدم احوال پرسید. سبک شده بودم. خوب بودم و سینه‌ام لبالب بود از هوا. شکوه لبخند به لب داشت. لبخند زدم؛ حس شگفتی داشتم. یکباره غرق لذت شده بودم از آمدنش. ناتوان از.... 📚 آواز بلند، علی اصغر عزتی پاک، شهرستان ادب، صفحه ۵۳ 📝 وقتی می‌گویند رمان، ناخواه ذهن ما سمت ساختار گزاره‌ای می‌رود و آن را ناگزیر می‌یابد. اما بیش از این گزاره‌ها، مسئلۀ رفتار گزاره‌ای مهم است (تعبیر از من است و سرجایش آن را بیشتر شرح می‌دهم.) در رفتار گزاره، گریزهایی مثل هیئت اضافی و وصفی داریم که باشد به وقتش. وقتی ابتدای جمله، فعل می‌آید یعنی اهمیت گزاره. «نشست کنارم» می‌توانست «کنارم نشست» باشد اما گویا نشستن اهم است حال آنکه در داستان ما، این وجهِ اهم نیامده! در رفتار گزاره، رفتن از زمان حال به ماضی نیز خیلی با دقت صورت می‌پذیرد. «از روبه‌رو آمده بود» بعد از این جمله، در واقع در پی همان تاکید نشستن است که بی‌دلیل است. چرا «چادرش را جمع کرد» و «سلام گفت» باید پس از گزاره ماضی آمدن و گزاره حال نشستن بیاید؟ قیدها و سایر مسائل بماند. (من با کثرت فعل، وقتی در فرم نگنجد مخالفم اما:) حالا با چینش دیگری به همان گزاره‌ها بنگرید: از روبه‌رو می‌آمد. سینه‌ام لب به لب بود از هوا. سلام گفت. شکوه لبخند به لب داشت. حس شگفتی داشتم. چادرش را جمع کرد و نشست کنارم. مسعود یوسف پور | مدرس هشت