هدایت شده از دیوان اشک
« اسم جگرسوز » خواستم آب بنوشم، دیدم آب گریست یاد لبهای ترک خورده ارباب گریست ناودان از پیِ باران درون، آب نداد یاد فوارهٔ خون سینه، میزاب گریست تا که زیر بارش تیر، نمازش را خواند پای هر سجده او قبله و محراب گریست بانگ "هل من ناصر ینصرنی"  را سر داد بین خیمه بدن بی سر اصحاب گریست وقت غارت به عدو پیرهنش را هبه کرد از برای کرمش، ایزد وهاب گریست قبل از آنی که رسد دست حرامی به حرم تار و پود و نخ هر معجر و جُلباب گریست نیمهٔ شب چو فلک حال اسیران را دید آسمان سینه زد و اختر و مهتاب گریست یاد آن دختر دردانه بی خواب یتیم بی صدا دختری آرام، دم خواب گریست آب چون آب شد از خجلت سقای حرم تا ابد دور سرش یکسره سرداب گریست یک جوان مُرده سر نعش جوانش اول بر سر روضه اکبر، به تب و تاب گریست یاد آن غنچه نشکفته خندانِ رباب صبحگاهان پَرِ هر غنچه شاداب گریست قاب کردم به شبی اسم جگر سوز "حسین" پیش از اشک دیده‌ام، چوبه آن قاب گریست @divaneashk