«انگور نجف»
تا مجسّم کنم آن گنبد و آن ایوان را
باید "آصف"* ببرد تا نجف این حیران را
که اگر من بچشم باده ز انگور ضریح
طعمش آرام کند این جگرِ سوزان را
بین آن بادهخوران در حرمش غوطهخورَم
و تماشا کنم آن حلقه سر مَستان را
روبه ایوان نجف،پوزه کِشم بر صحنش
وز غبار حرمش، سُرمه کِشم مژگان را
مبتلایِ علی از بادهٔ او مؤمن شد
دوریِ شهر نجف سُست کند ایمان را
گاه با یاد علی رو به نجف سجده کنم
عابدی خُرده نگیرد به من این عصیان را
که رساند به علی حال دل زارم را ؟
تا به یک غمزه گلستان کند این زندان را...
(* آصف بن برخیا؛ که تخت بلقیس را به چشمبههم زدنی جابهجا کرد.)
۶ شوال ۱۴۴۴
@Divaneashk
#تک_بیتی
«امیرُالنّحل»
یاعلی
ز انگور ضریحت،مِیْ بنوشانی بهمَخموران
امیرُالنّحلی و دور سرت چرخند، زنبوران...
@Divaneashk
#تک_بیتی
کاش حمزه بود در آن کوچهٔ پُر واهمه
تا نمیزد دوّمی، سیلی به روی فاطمه...
یا کاشف الکرب عن وجه رسول الله!
إکشِف کروبَنا بحق رسول الله...
@Divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله...
نیستم من آدمِ حسرتکِشی اما فقط
یاد باب القبلهات آتش به جانم میزند...
@Divaneashk
#تک_بیتی
گر لطفِدوست میطلبی،از غمِحسین
آتش بگیر اوّل و آتش بزن به خَلق ...
@Divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله...
در جوانی ز غمت، پیر شدن را عشق است
بر سرِ کوی تو زنجیر شدن را عشق است...
@Divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله...
در حرم،بوسهای از فرشِ تو چیدن دارد
مُژهام میلِ به جاروب کشیدن دارد ...
@Divaneashk
« بالاترین بالانشین »
هر لحظه هجر روی تو، من را دَمادم میکُشد
این روضه ها و غصه ها، من را مُحرّم میکُشد
یا اهلَ العالم عاقبت من را همین غَم میکُشد
آقای عالم را خَسی، از بَهر دِرهم میکُشد
آقا ! بیا پای غمت، جان مرا ایثار کن
«من را شبیه عابِس از دیوانگی سرشار کن»
مقتولِ قتلت میشوم، ای شاه! کلبت میشوم
با غمزه چشمان تو، واللَّهِ عبدت میشوم
جانم بگیر و جامْ دِه، جانانه مستَت میشوم
گر کربلایت آمدم، قربان قبرت میشوم
این کلب زشت بی وفا را لایق دیدار کن
«من را شبیه عابِس از دیوانگی سرشار کن»
گر تو سلیمانی منم آن مورِ زیر پای تو
پس گو سخن با این سیاهِ کوچک شیدای تو
یوسف تویی والله و من هم کُشته سیمای تو
چون مُردهای هستم به دنبال دَمِ عیسای تو
بیمار عشقم ای مسیحا! پس مرا بیمار کن
«من را شبیه عابس از دیوانگی سرشار کن»
العفو ای مولای من! از ساعت "قالوا بلی"
گفتند هفتاد و دو تن، لبیک بر خون خدا
گفتی تو "هَل مِن ناصر" و، پاسخ ندادم این ندا
خاکم به سر،خاکم به سر، جانم نشد بَهرَت فدا
حالا به یک غمزه مرا ملحق به آن احرار کن
«من را شبیه عابس از دیوانگی سرشار کن»
جان رباب و زینبت، قلب مرا پر نور کن
بر هر چه جز ماه رخت، چشمان من را کور کن
با زلف خود، من را تو بیزار از هزاران حور کن
در حِصن خود راهم بده ، فرمان بده، مأمور کن
آرام در گوشم بگو، دل را پُر از اسرار کن
«من را شبیه عابس از دیوانگی سرشار کن»
ای نازنین! ماهِ زمین! بالاترین بالانشین!
جایَت نبود آقا به روی خار و خاشاک زمین
قربان تو، قربان آن ماه شب امّ البنین
جانِ ابالفضلَت از آن بالا تو هم ما را ببین
بر روسیاهِ عاشقَت، لطف و کرَم بسیار کن
«من را شبیه عابس از دیوانگی سرشار کن»
ربیع الثانی ١۴۴٣
@divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله...
به اباالفضل قسم از آب خوردن، خجلم
عوضِ آبِ خنک، مرگ بنوشم ایکاش...
@divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله...
کیست تا درک کُند فاطمه تا نفخه صور
هر نظر با غمِ پیراهنِ تو گریه کُند ...
@divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله
چونکه زخم پیکرت در آسمان ترسیم شد
آتشِ جانِ خلیل الله ، ابراهیم شد ...
@divaneashk
« مادرِ جوان »
آه از غصه ای گلوگیر و، آه از یاس زخمی و پرپر
آه از بستری به خون گلگون، آه از حال و روز یک مادر
آه از بوی دود دلگیری ، که در جای جای خانه پیچیده
میکند زنده صحنه ای را که ، فاطمه بین شعله ها دیده
آه از خانه ای که هر دم از آن، ناله ای سینه سوز می آید
آه از زخم سینه ای که از آن ، خون تازه هنوز می آید
آه از درد سینه و بازو ، آه از زخم کاریه پهلو
ای خدا! من چگونه گویم از ، جای دستی که مانده بر ابرو
آه از صورت کبودی که ، روی زخم علی نمک میزد
تا که میدید، با خودش میگفت، همسرم را عمر کتک میزد
آه، تنها علی و یک زهرا، آه تنها امام و یک مأموم
آه از لحظه ای که در کوچه، رفت مظلومه در پیِ مظلوم
آه، نفرین به یثربی که در آن، لِه شده دیگر احترام علی
بی سر و پا ترین شان حتی ، روی گردانَد از سلام علی
آه از یگ نگاه پُر دردی، که دگر میل پَر کشیدن داشت
آه از التماس یک مردی،که کجا طاقت بریدن داشت؟!
آه از حال بچه هایی که، نیست اصلاً گمان و باورشان
که به هر صبح و شام و هر لحظه ، آب میرفت جسم مادرشان
آه از روح و از روان حسن! آه از اشک بی امان حسن
آه از لُکنت زبان حسن، آه از مادر جوان حسن
آه از قلب مضطر زینب، غصه های برابر زینب
ای فلک! عاقبت بگو با من ،که چه می آوری سرِ زینب؟!
ربیع الثانی١۴۴٣
@divaneashk
« شهرهٔ شهر »
منم که شهره شهرم به روضه های حسین
منم که روز و شبم وقف در عزای حسین
به سر زنان و سیهپوش و اشکهای مدام
که سِرّ خلقت ما شد، بُکا برای حسین
یکی به صورت و دیگر به سَر، یکی ضجّه
میان مجلس روضه، هوا هوای حسین
به اشکهای روان، ای دلا طهارت کن
تو دردمندی اگر، اشک ها دوای حسین
به پیر غمزده گفتم :نصیحتی! گفتا:
خوشا به دیدهای کز اشک، شد فدای حسین
دلم شرارهٔ آتش گرفته تا به ابد
کجا تمام شود، اشک مبتلای حسین؟!
در آن تلاطم محشر، به کارزارِ صراط
به دست گریه کنانش، نَخِ عبای حسین
به جستجوی تو خیزم، ز جمع حور و پری
صفای حور، کجا و کجا صفای حسین؟!
چه میشود بنشینم کنار حُرّ و حبیب؟
میان قصر بهشتیِ دلگشای حسین
از آن نزول ملائک ز عرش دانستم
بهشت هم به تمنّای کربلای حسین
که چای ریزِ عزایش، دَمی مُردّد شد
که این شراب طهور است، یا که چای حسین؟
اگر ز راه خدا بی شمار لغزیدم
مرا گرفت و چه گویم من از وفای حسین؟!
تمام صوم و صلاتم به این نوید و امید
که روزی عاقبت افتم به خاک پای حسین
نکیر و منکرم آخر به گریه میپرسند:
«تویی که شهرهٔ شهری به روضههای حسین؟!»
جمادی الاولی ١۴۴٠
@divaneashk
« ساغر اشک »
بِسان پروانه میسوزد به هر لحظه پر و بالم
چه سازم من؟! که هر دم گوییا ما بین گودالم
خراب اشکهای مهدیِ صاحبْ زمانم من
منم با نالههایش مثل مادر مُرده مینالم
غَمی که حضرت حق، روضهخوانش بوده از اول
چو یک مُورَم در این عالم، که از شرح غمش لالَم
که چشمان شَهِ طوس از غمش مجروح شد آخر
چو چشمانش شود چشمم، به چشم خویش می بالم
همین نعمت برایم بس، که تا اسم "حسین" آمد
به گریه ختم شد، روز و شب و هر ماه و هر سالم
خراب ساغر اشکم، به این میخانه خو کردم
همینم من، نیایید عاقلان دیگر به دنبالم
به مال و اهل و خانه، مردمان خوشحال و مسرور و
شدم بد حال از داغش، خدا داند که خوشحالم
که جمعی از ملائک تا ابد گریان و نالان و
به حمدللَّه منم مانند ایشان گشت، اقبالم
در آتش سوخت پروانه، برایش آبرویش شد
در آخر مُردن از داغش، همه امید و آمالم
جمادیالثانی ١۴۴١
@divaneashk
#تک_بیتی
به جز از علی، ترحُّم که کُنَد به قاتل خود؟!
که دهد «دِرهَم» و «دَرهم» سرش از هم بشکافد ... *
* به نقل تاریخ، وقتی که ابن ملجم ملعون، برای کشتن امیرالمؤمنین علیهالسلام وارد کوفه شد، مولا علی علیهالسلام به او سیدرهم به همراه دو لباس بخشید.
@divaneashk
#تک_بیتی
یابن الحسن!
مرا به کوی تو آخر رسیدنم هوس است
ز شوق روی تو با سر دویدنم هوس است...
@divaneashk
#تک_بیتی
بیابون پرورم میکرد اگر هجران معشوقم
به صحرا عاقبت روزی جمال یار میدیدم...
@divaneashk
#تک_بیتی
گر تُهیدستی برو ششگوشهاش را کن طواف!
او لبالب میکند پیمانه را بر طائفین ...
@divaneashk
#تک_بیتی
عشقِ او را مدّعی، بسیار میباشد ولی
او که را از بین ما «عاشق» بداند، مشکلست…
@divaneashk
#تک_بیتی
میبارم همچو أبر که این دانههای اشک
آخر به کوی یار، مرا میرساندَم ...
@divaneashk
#تک_بیتی
نمیفهمد دگر پروانه دور شمع ، حالش را
فقط آموخت باید سوخت… باید سوخت… در آنجا
@divaneashk
#تک_بیتی
خوشا چشمی که چون چشمانِ آن یار سفر کرده
بر آن جدّ غریبش، صبح و شب چون أبر میبارد...
@divaneashk
#تک_بیتی
آن انگشت، کز لطفش دو صد چشمه، بُوَد جاری
کجا دیگر سزایش خنجر آن ساربان باشد !؟
@divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله
منم ایکاش با دیوانهبودن داشتم عهدی
شبیه عابسَت … یا لااقل ملّای دربندی …
@divaneashk
#تک_بیتی
خوندل ها خورد پیغمبر ز داغت ای حسین
گوشهای میرفت و با حیدر برایت میگریست ...
@Maghaatel