#تک_بیتی
خوشا چشمی که چون چشمانِ آن یار سفر کرده
بر آن جدّ غریبش، صبح و شب چون أبر میبارد...
@divaneashk
#تک_بیتی
آن انگشت، کز لطفش دو صد چشمه، بُوَد جاری
کجا دیگر سزایش خنجر آن ساربان باشد !؟
@divaneashk
#تک_بیتی
یا اباعبدالله
منم ایکاش با دیوانهبودن داشتم عهدی
شبیه عابسَت … یا لااقل ملّای دربندی …
@divaneashk
#تک_بیتی
خوندل ها خورد پیغمبر ز داغت ای حسین
گوشهای میرفت و با حیدر برایت میگریست ...
@divaneashk
#تک_بیتی
کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است!
دیگر از روی جفا، «فاطمه» ها را نزنید ...
@divaneashk
«رسم زاری»
قطرهای از بَحر اَشکت را به چشم ما بریز...
ای که از چشم تو جیحون جاری یا امّالبنین!
ما نفهمیدیم حق روضهٔ ارباب چیست؟!
تو به ما آموز رسم زاری یا امّالبنین!
@divaneashk
#تک_بیتی
سر شکست از غم داغ تو «قلم» تا که نوشت:
«خنجری کُنْد… کُنَد قطع سر پاک حسین»
@divaneashk
.
«باکیِ مجنون»
من از آن روز که در بند غم یار شدم
روز و شب از غم ارباب، عزادار شدم
من خسی بیسر و پا بودم و اینگونه مرا
نظری کرد و به چشمش چه بدهکار شدم!
مردم شهر گواهند که عاقل بودم
زلف او بوده به این وضع گرفتار شدم
من که «عاقل» بُدَم و در سر شب خوابیدم
خواب او دیدم و «دیوانهای» بیدار شدم
رؤیتی تار نصیبم شد و اندر سحری
زخمهای تن او دیدم و بیمار شدم
اشک، آن باده ناب است، به هر کس ندهند
درِ میخانه به این باده خریدار شدم
سینه بر خاک کشیدم به سر کوی حسین
من سگی بودم و طاهر به نمکزار شدم
لذت مستی بیحد نچشیدم مگر آن
سحری را که به سوی حرم آوار شدم
عاقبت کاش ببینم که من از عشق حسین
به سرِ دار شدم … میثم تمّار شدم
بعد مرگم چه شود باز ببینم خود را
زائر یار شدم ... نوکر سیّار شدم
در شب اول قبرم به ملائک گویم:
من همان باکیِ مجنونم و تکرار شدم
۱۷ جمادی الثانی ۱۴۴۶
@divaneashk
#تک_بیتی
مسیحا گر کُنَد زنده، ز اَنفاسش دوصَد مُرده
به روز اول عمرش، غبار کربـــلا خورده ...
@divaneashk
#دو_بیتی
خوشا آنان که دائم در بُکاءند
بسان پروانه غرق سوز و آهند
ز دنیا دل بُریدند و دَمادم
خراب روضههای قتلگاهند...
@divaneashk
#تک_بیتی
فخر عالم، علی و زینت مولا، زینب
و بخوانید علی را به «أبا زینب» هم...
@divaneashk
#تک_بیتی
آب هم، آب شد از خجلت یک «تشنهلبی»
تا أبد دور سرش یکسره سرگردان شد...
@divaneashk