روزنوشت دوازدهم روزی‌های کوچکِ بزرگ بالاخره بعد از چند روز التهاب و تکاپو، آرامش دوباره حاکم شد. دوباره فرصتی پیدا کردم که از برکات این چند روز بنویسم که البته هرچه بگویم کم است. بعضی کارها را صاحب‌الامر پیش می‌برد. نور خدا پیش می‌برد. با تک‌تک سلول‌های تنت حس می‌کنی که این کار، کار من نبود. کار من نیست. کار دودوتا چهارتای بشری نیست. اینکه شب انتخابات فقط دو عدد رزق معنوی روبان‌بسته داخل جیب روپوشت باقی‌مانده باشد و در زایشگاه که برای مشاوره می‌روی، دو پرستار دوست‌داشتنی ببینی و قبل از رفتن به خانه بهشان هدیه کنی، کار من و تو نیست. اینکه یکی دوساعتی با سه پرستار و کمکی منتقد و دو نفر ممتنع در بخش راجع به رأی دادن یا ندادن تا حوالی ده شب گفتگو کنی در حالی که برخی همراهان بیمارها از اتاق‌ها بیرون آمده و گوش می‌کنند، و روز بعد بفهمی بعد از رفتنت همان آخر شبی صندوق سیار آورده‌اند و چهار نفر بخاطر توی کوچکِ بی‌مقدار رأی داده‌اند، کار من و تو نیست. کار بشر نیست. این‌ها پازل خداست. خدا هوای بنده‌هایش را بدجور دارد. حتی هوای آن‌کسی را که به خاطر معیشت و گرفتاری‌های خانوادگی‌اش، دیگر وطن برایش بی‌معنی شده و می‌خواهد رهایش کند و برود. گاهی اثری، نشانه‌ای، گفتگویی برایش مقدر می‌کند، گاهی ناخواسته کار اجتماعی بابرکتی رزقش می‌کند، شاید همین بزرگ‌های به ظاهر کوچک، قلبش را با مسیری که سراسر نور است آشتی دهد. اما یادمان نرود؛ راه پرفراز و نشیبی در پیش داریم، که نباید در میانه‌ی راه، شنیدن و گوش دادن رنج‌های همدیگر و مواسات را از یاد ببریم. بزرگ‌ترین برکت‌ها در همین همدلی‌هاست. عبور از گردنه‌ای ما را از ناهمواری‌های رسیدن به قله غافل نکند. http://heiran.blogfa.com/post/19 @maghzesabz