خرمالوی نارس فتحی
چند خطی دربارهی سینمایی «مست عشق»
من نه مولویشناسم نه شمسآشنا. از جلالالدین محمد بلخی همانقدر میدانم که هر دخترک ایرانی شاعر و شعردوست دیگری که پیشهاش چیزی غیر از واژه و رقص قلم و کتابت است، اما با دنیای واژه دوستی کهن دارد، میداند. امروز «مستِ عشق» را دیدم؛ گذشته از حواشی نقشپیشگانش که عرصهی سینما کم از این قسم بالا وپایینها به خود ندیده، به پیشواز اثری رفته بودم که حلاوت شعر مهربان و در عین حال جنونآمیز و عشقپرور مولوی را در کامم زنده کند. بیانصاف نباید بود. فتحی رقص دوربین و نور و صدا و نقش درخشان از جان هنرمند بیرون کشیدن را خوب بلد است. اما فیلم چیزکی کم داشت. مثل چشیدن غذای خوشرنگولعاب فلان رستوران برندی بود که نمیدانی چرا به جان نمینشیند و با روانت آنی نمیکند که باید. نمک ندارد؟ ادویه کم است؟ نمیدانی. فقط میدانی اعجاز ندارد. «آن» ندارد.
«مست عشق» شورانگیز نبود؟ شاید بود. عاشقپیشه نبود؟ نمیتوان گفت. اما نه بخشی از وجودِ تاریخیات میشد، آنچنان که «کمالالملک» و «از کرخه تا راین» و چرا راه دور برویم، همین «غریب» با قلب هر ایرانی پیوند میخورد، و نه تلاطمی به جان میافکند آنگونه که «ای دل پاره پارهام، دیدن اوست چارهام؛ اوست پناه و پشت من، تکیه بر این جهان مکن / کارِ دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد؛ ناله کنم بگویدم، دم مزن و بیان مکن...» ِ خود مولوی.
چیزکی کم دارد این فیلم. اعجازی که باید قلبت را بتپاند برای از زیر خاک برآمدن پیشینیان و نسب تاریخیات؛ برای لمس کردن لحظههای زیست یکی از حیرتانگیزترین وشورآفرینترین شاعرانِ تاریخ ایران.
گمان میکنم «آن»ِ گمشدهی «مست عشق»، وصلهپینهای بودنش باشد. فتحی قبلاً هم در «شهرزاد» ثابت کرده که در عین مهارتش در فیلمسازی، در وصله کردن معتقداتش به آثارش هم کاربلد است. اما این وصلهها، هیچگاه نایافتنی و نادیدنی نبوده. حالا ما با فیلمی طرفیم که میخواهد روایت زندگی پرتلاطم جلالالدین مولانای بلخی را کند در بحبوحهی حملهی مغول؛ جلالالدینی که با یافتن محبوبش، شیخِ به جنونِ عشق درافتادهای شده و رسوای یار و اغیار و مست عشق شمسِ دلدار. اما چیزی که دوربین فتحی به رخ مخاطب میکشد، بیش از آنکه روایت آشفتگی و شیدایی مولوی باشد، ملغمهایست از قصههای آدمهایی که قرار است پیامهای وصلهشدهی موردنظر کارگردان را به خورد بیننده بدهند:
اول اینکه جنگ چیز خوبی نیست! باید عاشق ماند و خدا نیز عاشق است، پس کسوت رزم که سراسر خشونت است لاجرم در قامت عاشق نمیگنجد؛ فیلم اینجا نمیگوید اگر سرداری چون «اسکندر» که در دفاع از مام میهن مقابل درّندگان مغول میجنگد، جامهی رزم به در آرد و ردای صوفیگری بپوشد و به رقص سماع روی آورد، پس چه کسی خاک وطن را از کرکسها و لاشخورها بزداید و دست حرامیها را از تعرض به ناموس و جان و مال مردم حفاظت کند؟ و باز هم نمیگوید که اگر عشق حقیقی باشد و عاشق، پاکباز و راستطینت، چطور میتواند رنج مردمان و به خون نشستن جوانان و غارت وطن را ببیند و برقصد؟! داستان صوفیگری و زهدِ بیعمل و عشقِ بیخطر، البته که در تمام تاریخ اسلام عرصهی کشمکش و بگومگو بوده و حالا روی پرده دیدن یک روی این جدالِ همواره، عجیب نیست.
دوم؛ میشود فیلم با تیم ایرانی ساخت و زنان بیحجاب باشند! راه رفتن روی خط قرمزها عادت سینماگران روشنفکرنمای ماست. حالا در «مست عشق»، شهاب حسینی و پارسا پیروزفر همسرانی ترکیهای دارند که در خانه سربرهنهاند و بیرون از خانه باحجاب. البته که باید «زنان» نقش اول ترکی باشند، چون زن ایرانی محذوریت دارد. پس الا ای اهل ایران! ببینید که میشود بانوان آکتور نیز مانند آنچه در حقیقتِ داستانها رخ میدهد، در خانه و مقابل همسر فرضیشان موی افشان کنند و حتی وقتی کنیز مسیحی (مریم) فانوس را از پسر مسلمان (اسکندر) میگیرد، دستان هم را لمس کنند _همانطور که در فیلمهای ترکی میبینید_ و آسمان هم به زمین نیاید! بله شدنیست. این دقیقاً همان نچسبی و وصلهپینههای اجباریِ سبک فتحیست که شیرینی فیلم را گس میکند در دهان مخاطب. سازندهی فیلم میخواهد مرزها را به لطایفالحیلی درنوردد و مخاطب را در حیرت آنچه که دیده با خود تنها بگذارد.
سوم؛ عشق سوزان شمس به کیمیا، جایگزینِ سرگشتگیاش در عشق یگانهی الهی شده و داستان سیر معکوس از عشق آسمانی به زمینی دارد!
بگذریم از فلاشبکهای متعددی که ذهن بیننده را مشوش میکند و از سیر و سبک و نمایی که بیشتر ترکیهایست تا ایرانی.
با این همه شخصاً موافق حذف چنین آثاری نیستم. چرا که باب گفتوگو و تفکر و مطالعه را در جهانِ مجازیزدهی این روزها باز میکند. اما حیف و صدحیف که مست عشق، حلاوت تماشای روزگار مولوی دلداده را در کاممان چون خرمالوی نارسی گس کرد.
@maghzesabz
http://heiran.blogfa.com/post/23