آوردگاه کد ۷۲۴ قسمت دوم کارم که تمام شد دوباره رفتم خانه و وسایلم را بی‌لحظه‌ای معطلی جمع کردم و سوار اسنپ شدم تا سر جاده‌ی تربت مشهد. ته دلم دعا می‌کردم اتوبوس نرفته باشد. ساعت؟ دو و ۲۶ دقیقه‌ی بعدازظهر. از دور اتوبوس را دیدم، ته دلم جیغ شادی کشیدم و به راننده گفتم همان‌جا نگه دارد و سوار شدم؛ تنها دوتا صندلی خالی بود! نشستم، و وسایلم را روی صندلی کناری گذاشتم. ساعت دو و ۲۸ دقیقه اتوبوس راه افتاد! و من گیج از همه چیز، از اینکه دو دقیقه تاخیر بیشتر من باعث می‌شد نتوانم بروم مشهد، و زودتر هم اگر می‌رسیدم باید در گرمای ظهر مرداد منتظر اتوبوس یا منتظر پر شدنش می‌نشستم، خیره بودم به شیشه‌ی اتوبوس‌، و گاهی به صندلی خالی کنارم که باعث شده‌بود راحت‌تر بنشینم و برای وسایلم هم جا داشته باشم. بیست دقیقه به سه‌ی ظهر با اورژانس تماس گرفتم. پرستار پشت تلفن گفت: «حرکت دست و پاش بهتر شده» لشکر اشک‌ها طوری به صورتم هجوم آوردند که بی‌دفاع روی صندلی رها شدم و سپر انداختم. درست شبیه نوزادی که تازه از تاریکی و ابهام دنیای درون رحم مادرش، وارد هجمه‌ی نور و صدا و آرامش و رهایی دنیای خاکی شده و کاری جز گریه از دستش ساخته نیست. خدایا برای تمام این لحظه‌ها، از اعماق جانم از تو ممنونم. نور تمام زندگی‌ام تویی، آرامش دنیایم تویی، مهربان‌ترین کسی که حواسش بهم هست تویی... مرا به حال خودم ثانیه‌ای وانگذار. پ.ن: کد ۷۲۴ به بیماری گفته می‌شود که در ۳ الی ۴/۵ ساعت اول بعد از بروز علائم سکته‌ی مغزی‌ست و در صورت انطباق شرایط کاندید دریافت آلتپلاز (داروی رقیق‌کننده‌ی خون) است که می‌تواند علائم بیمار را بهبود قابل توجهی دهد. @maghzesabz http://heiran.blogfa.com/post/24