شب گذشته که شب درخشش ستاره‌ی دنباله‌دار منجی در آسمان دنیای دلتنگ بود، بعد از کلینیک و نماز در مسجد جامع، که انصافا این بار حال و شور بیشتری داشت، به خیابان شهید سلیمانی رفتم. خیابانی که ستادهای انتخاباتی افراد شناخته‌شده‌تر را در دل خود دارد. «آقای محسن زنگنه»، و «آقای سعید باستانی» آقای زنگنه نماینده‌ی حال حاضر تربت حیدریه در مجلسند و ستادشان شلوغ و پرهمهمه بود. از سرمای خیابان به گرمای داخل پناه بردم و روی یکی از صندلی‌های عقب نشستم. چندین نفر آقای کت‌وشلواری محترم از کناره‌ی در به ردیف ایستاده بودند. مشخص بود که از عوامل ستاد هستند. چای آوردند، با اینکه تشنه و سرمازده بودم لب نزدم مبادا نمک‌گیر کسی شوم. صحبت‌های آقای زنگنه در مانیتوری پخش می‌شد. از زعفران سوال شد و ایشان گفتند کاری کردند پول از جیب دلال به جیب کارگر برود، و تاکید کردند که در خانواده‌شان هیچ‌کس در حوزه‌ی زعفران مشغول نیست و اصطلاحاً تضاد منافعی نداشته‌اند. بعد که به بخش «آقای زنگنه از نگاه دیگران» رسید، چون دیر هم شده بود بلند شدم. از پسرکی که قند تعارف می‌کرد پرسیدم کانال یا منبع خبریشان کجاست که گفتند نمی‌دانم اطلاعی ندارم! من هم بیرون زدم و ترجیح دادم بقیه‌اش را بخوانم و بپرسم. در همان نبش خیابان شهید سلیمانی، ستاد آقای باستانی بود. به سمتش که می‌رفتی صدای دکتر زنگنه در بلندگو کم‌کم کم می‌شد و صدای دکتر باستانی بلندتر می‌شد! پیش رفتم تا وارد ستادشان شوم اما چشمم که به داخل افتاد دیدم همه آقا هستند و جایی برای خانم‌ها نیست. راننده‌ی کلینیک بعداً گفت که ظاهراً ستاد بانوان جداست. کمی همان‌جا بین دو ستاد ایستادم و به حرف‌ها گوش کردم. بلندگوی ستاد دکتر باستانی صدای فرماندار سابق را پخش می‌کرد که نمی‌دانم چرا می‌گفت باید به کسی که دوره‌ای نماینده بوده و کاری را شروع کرده فرصت داد تا کارش را تکمیل کند. نماینده‌ی فعلی که دکتر زنگنه بود! شاید سخنرانی قدیمی و مربوط به دوره‌ی پیش بوده و شاید هم چیزکی هست که من نمی‌دانم. کم‌کم سرما در سرانگشتان و نوک بینی‌ام رخنه کرد. گوشی دست گرفتم اسنپ بگیرم. با بدبختی لوکیشن دقیق و جهت خانه را در آن چهارراه پیدا کردم. ماشین که پیدا شد راننده‌ی کلینیک تماس گرفت که کجایید بیایم دنبالتان. گفتم مقابل ستادها. کاش منتظر نمی‌ماندم و می‌گفتم اسنپ گرفتم. آمدنش طول کشید و حفظ آن بیست‌ویک هزار تومنی که قرار بود به اسنپ بدهم به سبز شدنِ علف‌های قندیل‌بسته‌ی زیر پایم نمی‌ارزید. «آقای قرایی» کاندید دیگری هستند که چند نفری از آشناها تعریفشان را کردند. منتها برایم عجیب بود که در کانالشان نوشته‌اند کارشناس مهندسی مکانیک و فلسفه و مسائل بین‌الملل و تدریس ریاضی و آمار و استاد حوزه در فقه و اصول و کارشناس تعلیم و تربیت و... آخر مهندسی مکانیک و ریاضی را چه به فقه و فلسفه؟ هنوز قضاوت نمی‌کنم ولی اصلاً دل خوشی از این چندتخصصی‌ها ندارم. باید بیشتر بکاوم و بفهمم. «آقای رمضانی» و دیگران هم فعلا برایم فقط اسم هستند و از مواضعشان بی‌خبرم. نمی‌دانم چرا حس می‌کنم سرعت انشقاق نیروهای انقلاب از سرعت فهم ما بیشتر شده. برای همین خودم را موظف دانستم بخوانم و بفهمم و بنویسم. هنوز فقط شنیده‌هاست و می‌خواهم امروز درباره‌ی نظرات اقتصادی مطالعه کنم. چون هیچ نمی‌دانم و از هرکس پرسیدم نابلد بود، و البته اقتصاد امروز پاشنه‌ی آشیل ایران عزیز ماست. به زودی به زبان ساده‌ی خودمانی حاصل کاوشم را در کانال می‌نویسم. امیدوارم به درد همه‌ی کسانی که دنبال نماینده‌ی شایسته هستند بخورد. به امید فردای روشن برای ایران عزیز 🇮🇷 @maghzesabz