در ماشین را با شدت بستم؛در حالیکه از شنیده هایم عصبی بودم زنگ آیفون را با بی صبری پشت سر هم زدم،صدای فاطمه طنین انداز شد و مانند مسکن تزریقی ناگهان از تپش قلبم کاسته شد۰
فاطمه طبق معمول با چهره ی بشاش پذیرایم بود ولی فکر حرفهای دخترک دستفروش آرامم نمیکرد۰
با ناراحتی رو به فاطمه گفتم:
از کار خدا سر در نمیارم! گاهی چیزایی می بینم که واسم قابل درک نیست😔😔
فاطمه با لبخند گفت:
خب خیلی چیزا از درک ما خارجه!
#: این چه حرفیه فاطمه۰اصلا مگه میدونی موضوع چیه؟
&: نه آرش جان۰بگو تا بدونم۰
#:دختره بیچاره رو با یک وزنه وهر روز میزارن یک گوشه ی خیابون۰😔دختره یک دل سیر با ترس و لرز باهام درد دل کرد۰
خونواده ش فروختنش و صاحبش اینا رو توو خیابون میزاره واسش پول در بیارن تا یک لقمه نون بهشون بده۰
واسه یک لقمه نون یک دختر ۷ ساله باید کار کنه؟😠 بهشون تکدی گری یاد میدن و ....
وای خدا سردرد شدم۰
نمیفهمم مگه خدا نمیگه که روزی رسونه؟
فاطمه در حالیکه ناراحتی از صورتش می بارید گفت:
دیدن این شرایط خیلی آزاردهنده ست😔 ولی خب آرش جان به نظرت این خلافِ وعده ی روزی رسونی ِخداست؟
#: آره دیگه۰نزار ادامه بدم۰۰۰
$: آرش جان اگه این دختر واسه ی یک لقمه ی نون داره به این وضع میوفته بخاطر نعوذبالله بی توجهی خداست؟!
$: خب حالا که چنین شرایطی داره چکار کنه؟ خدا که داره می بینه!
#: آرش جانم، تو که میدونی۰خدا هرکاری رو به وسیله ای انجام میده۰اون وسیله انسانه در خیلی موارد۰
یکجا یک سخن از امام علی خوندم که میگفتن:
در مورد بندگان خدا و شهرهایش تقوای الهی را رعایت کنید، زیرا شما حتی نسبت به زمین ها و حیوانات نیز مسوول هستید! (1)
تصورش رو بکن۰مسئولیت تا چه اندازه۰
حالا واسه ی این دختر تنها کاری که همه کردند نچ نچ بوده و طفلکی گفتن !
$: خب مثلا من چکار میکردم؟ پول هنگفتی میدادم بهش که سرازیر بشه توو جیب صاحب کار وقیحش ۰یا بیارمش به فرزندی قبولش کنم؟!
فاطمه لبخندی زد و دستمو فشرد و گفت:
هیچ کدوم۰میتونستی زنگ بزنی به بهزیستی اطلاع بدی۰میدونی که به کار گرفتن بچه ها توو این سن خلاف قانونه!
به همین سادگی!
$: دهانم بسته شد۰مغلطه کردم و گفتم: یکی دوتا نیستن۰صبح تاشب نمونه های این آدمها رو داریم می بینیم۰
#: آرش جان تو این موارد همه فقط داد و بیداد بیفایده میکنن نمیگن وظیفه ی خودشون در قبال این موردا چیه۰این وسط سواستفاده گرا هم بازارداغی میکنن۰
آقا زورش میاد کار کنه رو هر کاری عیبی میزاره بعد میگه خدا روزی رسون نیست۰شده همون مثال معروف تو یک سرفه بکن تا صدات شنیده بشه۰
یه جاهایی هم ما چشمامونو می بندیم رو کمک به این افراد ۰یک عده هم کمک رو به پول دادن میدونن جای یاد دادن یک کار به طرف که خودش صاحب شغل بشه پول درآره ۰
یک عده ظالم هم از این ولوشو پول درمیارن مثل صاحب کارِ این دختر۰
یک عده هم توو کار تخریب به نفع خودشونن۰به هروسیله ای شده واسه سود خودشون راه امرار معاش بقیه رو میبندن۰
بازم بگم؟!
لبخندی زدم اما فکرم مشغول حرفای فاطمه بود و نقش و مسئولیت خودم در قبال این وضع! نویسنده: سرکار خانم ریحانه لیودانی
1: نهج البلاغه،قسمتی از خطبه 167
#رزق #روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#داستان
#کد1019_6
@mahad313