#حکایات_تشرفات
🔸در آرزوی ملاقات
زهَري ميگويد: سالها آروزي ملاقات صاحب الامر را داشتم و در اين راه رنج زيادي کشيدم و پول زيادي خرج کردم. ولي موفق نشدم. تا اينکه محضر محمد بن عثمان نائب دوم امام زمان رسيدم. از ايشان پرسيدم آيا ميتوانم امام را ملاقات کنم؟ گفت: به مقصودت نخواهي رسيد. از فرط اندوه به پايش افتادم. وقتي حالم را ديد گفت "صبح اول وقت بيا"
من هم صبح رفتم و در همان حال جواني را ديدم که چهره اي به زيبايي او نديده و عطري خوشبوتر از رايحه وجودش به مشامم نرسيده بود... محمد بن عثمان به من فهماند او امام مهدي است. از امام سوالاتي نمودم و پاسخ فرمودند و بسياري را نپرسيده، جواب دادند. امام خواستند وارد اتاقي شوند و محمد بن عثمان گفت اگر چيز ديگري ميخواهي بپرس که ديگر ايشان را نميبيني. امام به سوالم توجهي نکردند و آخرين مطلبي که فرمودند اين بود:
ملعون است ملعون است کسيکه نماز مغرب را آنقدر به تاخير اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند و ملعون است ملعون است کسيکه نماز صبح را آنقدر به تاخير اندازد که ستارگان در آسمان ناپديد شوند.
الغيبة طوسي ص271؛ بحارالانوار ج52
https://eitaa.com/mahdaviat313i