رمانی پر از هیجان،غم؛شادی
#درارزوی_شهادت
صدای انفجار اومد......
ممکنه یه مدت نتونن راه برن.......
شارلوت داره از کشور خارج میشهه.........
ته قلبم میدونستم که هیچ اتفاقی برای داوود نمیوفته..................
چه شهادت چه زخمی شدن در راه دفاع از کشور بد نیست🙂...........
بچه پسره اسمشو قراره بذاریم امیرعلی🙂.....................
حلالم کن..................
خط قرمز ما امنیت کشوره!!................
صدایی که همه رو مبهوت کرد.................
دیدی.. بالاخر..ه..نو..ب..ت منم..شد..
نبی.نم.اشک.ت.و.فر.مانده🙂اهم.....
رسولللللللللللللل.........
رسول؟؟؟ رسول مگه آب نمیخواستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.......
مکن تحدیدم از کشتن... که من.. تشنه زارم به خون خویشتن...
شارلوت مریضه......
میخواد تورو ببینه.......
داداشت زنده است.....
باورم نمیشد که بعد 14 سال ازادم کردن.............
چقدر تغییر کرده بود ......
موهاش دیگه داشت سفید میشد.......
خدایا هرچی تو بخوای🙂.........
🇮🇷
https://eitaa.com/tarafdarangondoo🇮🇷