🔻روایت انقباض -۳
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. چندین سال پیش، علامه مصباح -رضواناللهتعالیعلیه - از این حقیر دعوت کردند تا در جلسهای شرکت کنم. پس از آنکه جلسه آغاز شد، ایشان گفتند فلسفۀ جلسه این است که من، شما را با دوستانی که در زمینۀ فرهنگی، دغدغه و مطالعه دارند، متصل و مرتبط کنم تا بتوانید در کنار یکدیگر، یک «طرح جامعِ فرهنگی» بنویسید. ایشان مطلع بودند که بنده در حوزۀ نظریۀ فرهنگی، در حال تحقیق هستم و یکی از نوشتههای این حقیر را نیز مطالعه کرده و در گفتگویی دو نفری، مسائلی را دربارۀ آن نوشته مطرح نموده بودند. در این جلسه، ایشان قدری هم به تجربۀ حضورشان در شورای عالی انقلاب فرهنگی اشاره کردند و نکات تعیینکنندهای را بیان نمودند، از جمله اینکه با حالتی که توأم با تأمّل و افسوس بود، نقل کردند که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، طرحی با عنوان دانشگاه اسلامی نگاشته شد و از من نیز برای اظهارنظر دربارۀ این طرح دعوت شد و در آن نشست، تصریح کردم که اگر موضوع طرح، دانشگاه اسلامی است، دستکم نام اسلام را نیز در طرح درج کنید!
[دوم]. من اینگونه فهمیدم که ایشان نسبت به «ساختارهای رسمیِ فرهنگی»، چندان نظر مساعدی ندارند و معتقدند باید دستی بیرون از این ساختارها، گره فرهنگ را بگشاید. اینکه علامه مصباح در دهۀ پایانی حیاتش و پس از اندوختن تجربههای معرفتی و هویّتی فراوان، به این نتیجه دست یابند که باید «طرح جامعِ فرهنگی» نگاشت و این اقدام باید بیرون از ساختارهای فرهنگیِ رسمی انجام شود، دلالتهای بسیار مهمی دارد. نخست اینکه ایشان از وضع فرهنگیِ کنونی، ناخرسند بودند و گاه تصریح میکردند که نسبت به سالهای اول انقلاب و دهۀ شصت، دچار زخمخوردگی فرهنگی شدهایم و بیشوکم، از ارزشهای آغازین و اصیل، فاصله گرفتهایم. فرهنگ در دهههای گذشته، همواره مغفول و مهجور مانده و نهادهای فرهنگی، آنگونه که باید، گرهگشایی نکرده و جامعه را در جهت پیشروی فرهنگی به حرکت درنیاوردهاند. دیگر اینکه برای علاج بیماریِ مزمنِ فرهنگی، باید طرح جامع نگاشت؛ طرحی که در آن، جنبههای مختلف ساحت فرهنگ، در نظر گرفته شده باشد و برای دردهای فرهنگی، درمانهای ریشهای و بنیادی تعریف شود. قدمهای موردی و بخشی، چارهساز و مؤثر نیستند و نمیتوانند فتوحات فرهنگی را رقم بزنند. دیگر اینکه این طرح باید از سوی نخبگان و متفکرانی نگاشته شود که افزون بر دغدغهمندی و تعهد انقلابی و حیات معنوی، بیرون از ساختارهای رسمی باشند. نیروهای تکنوکرات و بوروکرات، ساختارها را به تصرّف خود درآوردهاند و مجال و امکانِ تحوّل و بازسازی را ربودهاند و با هر حرکتی که نشانهای از رجوع به انقلاب در آن باشد، مخالفت و معارضه میکنند. این کارشکنیها و تزاحمها، توان نیروها را صرف پاسخگویی به این اصطکاکها خواهد کرد و در نهایت، اتفاقی رخ نخواهد داد. ازاینرو، باید در پهنهای که از دسترس آنها خارج است، روند بازسازی و تغییر، صورتبندی شود.
[سوم]. رهبر معظم انقلاب نیز معتقد به «عقل منفصل» برای حاکمیّت هستند؛ چنانکه تصریح کردند که در مواقعی که نهادهای فرهنگی دچار «اختلال» و «تعطیلی» میشوند و نمیتواند تصمیم و بگیرند و عمل کنند، نیروهای فرهنگیِ غیررسمی باید بهصورت «آتشبهاختیار» عمل کنند. چندی بعد نیز ایشان تعبیر «حلقههای میانی» را مطرح کردند و چهار خصوصیّت «نخبگی»، «جوانی»، «ساختاریافتگی» و «غیررسمیبودن» را برای آنها برشمردند و تأکید کردند که اگر جریانهای حلقههای میانی در جامعه به راه افتند، آرمانهای گام دوم انقلاب نیز محقّق خواهند شد. در واقع، این حلقهها نسبت به حاکمیّت، نقش عقل منفصل را ایفا میکنند و نسبت به جامعه، نقش هدایتگری و پیشبرندگی و بسیجگری. در اینجا، رهبر معظم انقلاب در برابر نظریههای «جامعۀ تودهای»، «تحزّب»، «میانجیگری روشنفکریِ سکولار» و «دولت حداکثری»، یک بدیل خلاقانه مطرح کردند. این بدیل، از متن فلسفۀ اجتماعیِ اسلام روییده و در عالَم انقلاب اسلامی نیز تا حدی و در برهههایی، تجربه شده است. نه باید جامعه را حداقلی و فروبسته و مقلّد و بینقش نگاه داشت؛ نه باید دل به احزاب سیاسی که معطوف به قدرت هستند و از متن جامعه برنخاستهاند بست؛ نه باید به کنشگران مرزی از نوع روشنفکریِ تجدّدزده امید داشت؛ نه باید جامعه را از فاعلیّت و توانمندی برکنار کرد و دولت تمامیّتخواه پدید آورد. نظریۀ اجتماعیِ انقلاب اسلامی، هیچیک از این رویکردها نیست، بلکه وجود حلقههای میانی با خصوصیّاتی که اشاره شدند، میتواند مناسبات دولت و جامعه را بازتعریف کند و آرمانهای انقلابی را محقّق گرداند. در حوزۀ فرهنگ و بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی نیز باید از فنآوری حلقههای میانی برای بازتولید ارزشهای هویّتی بهره گرفت.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60