#چشم_پوشی
#قسمت_اول
ازدواج من و وحید کاملا سنتی بود .
وحید شش سالی از من بزرگتر بود با اینکه آشنایی و ازدواج کاملا سنتی بود اما بعد از شروع زندگی مشترک عاشق هم شدیم .
خداروشکر که زندگی خوبی داشتم. شوهرم مرد کاری بود و وضعیت مالی خوبی هم داشتیم..
یک سالی از زندگی مشترکمون گذشت که خدا بهمون یه دختر هدیه داد .. .بعد از تولد دخترم ملیکا خوشبختی به خونمون اومد .. هم من و هم وحید عاشق دخترمون بودیم.. دخترمون با اومدنش زندگی جدیدی رو برای ما به ارمغان آورد . از طرفی شوهرم هم حسابی تو کارش پیشرفت کرد و این از پا قدم خوب دخترمون بود .
اما وقتی که دخترم دو سالش شد یه علائم عجیبی داشت که یکی از اطرافیانم گفت که احتمالا اوتیسم داشته باشه!
خیلی ترسیده بودم تنها راهم این بود که دخترمو ببرم تست بده و اینطوری حداقل خیالم راحت میشد که دخترم به همچین بیماری مبتلا نشده ..
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام.