سجاد چشمهاش را باز کرده بود... و ما از شوق اشک‌ می ریختیم... این چند روز اینقدر طعم تلخ ناامیدی رو‌چشیده بودم که چشمهای باز سجاد علت این اشک‌های از سر شوق را نمی فهمید... باورم نمی شد این سومین خبر خوب امروزم بود و من در اوج ناباوری لطف خدا را از نزدیک می دیدم مثل همیشه... توی همین حال بودیم که دیدم امیر با جعبه ی شیرینی جلوم حاضر شد و گفت: بخور که این شیرینی خوردن داره! گفتم: کی رفتی! کی اومدی!؟ لبخندی زد و گفت: فقط به عشق رفیق اونم از نوع سجادش! بعد از اینکه مادرش از کنارش بلند شد با امیر رفتیم پیشش... خیلی نمی تونست صحبت کنه دکتر گفته بود شدت جراحتش بالاست و باید خیلی مواظبت کنه. آروم دهانم رو بردم کنار گوشش و گفتم: سجاد طرف راضی شد بله رو گرفتم رفیق... لبخند نیمه جونی رو لبش نشست و به سختی لبهاش رو تکون داد و گفت: پس فقط خرجش یه کما رفتن ما بود! برای اینکه حالش عوض بشه گفتم: باید سریع فکری بکنی جانمونی از قافله! آخرش نگفتی دل به کی دادی؟ فک نکن حالت خرابه بی خیالت میشم! با چشمهاش حالت خاصی نگاهم کرد، نگاهی که ماهها بعد من راز دلدادگیش را فهمیدم! امیر کشیدم اونطرف تر گفت : سجاد زود خوب شو که می خوام خودم قیمه قیمه ات کنم ! سجاد خندش گرفت و افتاد به سرفه... پرستار سریع اومد بالا سرش و چنان به من و امیر نهیب زد که نمی بینید تازه به هوش اومده مراعات کنید! و یه جورایی محترمانه از اتاق بیرونمون کرد! از مادر و داداشش خداحافظی کردیم توی مسیر امیر گفت : خداروشکر کلی نذر و نیاز کردم برای خوب شدن سجاد... گفتم: منم همینطور امیر، می دونی رفیق خوب نعمته اونم رفیقی مثل سجاد! زد به شونم گفت: داداش ما برگ چغندریم دیگه! گفتم: امیر تو بلای عظیمه ای نه نعمت! و چنان از سر شوق دو تایی زدیم زیر خنده که مردم چپ چپ نگاهمون می کردن! دلم می خواست زودتر برم خونه و ماجرای امروز را برای مادرم تعریف کنم حالا که خیالم از سجاد راحت شده بود فکر ترنم بی خیال خیالم نمی شد... اینکه چی به باباش گفته که راضی شده ذهنم روحسابی درگیر کرده بود کاش می شد مریم یه جوری ازش می پرسید! وقتی رسیدم با کلی ذوق اتفاقات امروز را برای خانوادم تعریف کردم مادرم خیلی خوشحال شد خصوصا بخاطر به هوش اومدن سجاد... حالا باید مخ مریم را می زدم که ببینه قضیه بابای ترنم چیه؟ صاف صاف ایستاد تو چشمام نگاه کرد و گفت: خرج داره آقا مهرداد! نمیشه همش جُور شما را ما بکشیم! گفتم: چشم حساب می کنیم... گفت: نچ اینجوری نمیشه! نقد می گیریم نسیه پذیرفته نیست! این لپ تاپم چند روز هنگ می‌کنه ببر درست شد بیا اطلاعات رو تحویل بگیر! نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋