✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_چهل_و_دوم
علي نگاهي به تصوير درون حوض و سپس زير چشمي نگاهي به ليلا كه به طرف اتاق مي رفت مي اندازد
آهي كشيده ، مشتي آب به صورت مي پاشد.
***
علي وارد اتاق مي شود، كتش رابه گوشه اي پرت مي كند. زهره به طرفش مي رود
- دير كردي علي !علي بي آنكه به او نگاه كند با بي حالي مي گويد:
- كار داشتم ، مي دوني كه اين روزها خيلي سرم شلوغه
زهره دستي به كمر زده با كنايه مي گويد:
- چند روزه كه سرت خيلي شلوغه
علي نگاه تندي به او مي كند، با پرخاشگري مي گويد:
- به جاي سربه سر گذاشتن ، يك ليوان آب بده دستم كه از تشنگي مُردم
زهره ليوان آب برايش مي آورد، مي گويد:
- ناهار بكشم ؟
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋