خاطرات به یادماندنی🌷 قسمت پنجم این بخشی از کارمه، سخت تر از اینش رو توی کردستان انجام دادم.» 🍃«آقا رحیم» هم کمی صدایش را بلند کرد و گفت: «وقتی میگم نمیشه، یعنی نمیشه! شما چه جوری میخوای این همه نیرورو ببری غرب دجله، اصلا امکان پذیر نیست.» «» گفت: شما منو آؤردين جنوب که همین نمیشه ها رو انجام بدم. نمیشه تو کار من نیست.» 🍃 «آقا رحیم» که دیگه صبرش سرآمده بود، با تحکم گفت: «من فرمانده توهستم و اینی که بهت گفتم یه دستوره، باید هم انجام بدین؛!! 🍃 نمی توانست حرفش را به کرسی بنشاند. توضیح عملیاتی داد، آقا رحیم» قانع نشد. 🍃 این جا دیگر غرب نبود و «» دستور توقف کار را به همه داد. جالب اینکه نیروهاشنیدند دیگر نباید برویم آن طرف رودخانه، ناراحت ودلگیر شدند. آنها همه مصمم بودند و آماده؛!! 🍃با دو «گردان امام حسین (صلوات الله علیه)» و «امام علی (صلوات الله علیه)» حرکت کردیم. پاتك دشمن خیلی سنگین بود و اجازه نفس کشیدن نمی داد. 🍃رسیدیم اول کانال کانالی با ارتفاع حداکثر ۱/۵ متر و عرض ۱ متر که آب «دجله» را به «هور» وصل می کرد. این کانال در حقیقت خط مقدم ومحل پدافند بود و دشمن نباید از این کانال عبور کرده و پیش روی هایش را ادامه می داد. 🍃هنوز گردان ها آرایش کاملی در کانال پیدا نکرده بودند که «» مجروح و به عقب منتقل شد. 🍃بعد از استقرار گردان در خط، زد و خورد، شدت زیادی گرفت. آنها پاتك می کردند و ما هم می زدیم. «» دائم در حال رفت و آمد در خط دو کیلومتری مان بود و دستورات لازم را می داد. :‌سیدمجیدایافت 📚من کاوه هستم @mahmodkaveh