خاطرات به یادماندنی🌷 قسمت آخر 🍃حدود ۳۰۰ تانك جلوی چشم ما به صف شده بود. آنها برای پایین آوردن روحیه ما، حتی در حال توقف گاز میدادند. علاوه بر صدای مهیب گاز دادن تانك ها، زمین هم زیرپایمان می لرزید. 🍃یکی از تانك های دشمن زیادی پیش روی کرده و خودش را به پشت خاکریز چسبانده بود. زاویه این تانك طوری بود که به راحتی می توانست بچه های ما را در طرفین خاکریز با دوشکا بزند. چند نفر را هم زد. چپ وراست خط را به دنبال «» برانداز کردم. 🍃دیدمش. در حال دویدن بود. خودم را به او رساندم و گفتم: « جان هرکس دوست داری، بالاغیرتا یه ریزه فاصله نگیر. یه مقدار از خاکریز فاصله بگیری، دوشكا زدنت.» تندی گفت: «باشه، باشه.» از او جدا شدم و رفتم به موقعیتم 🍃مدتی نگذشته بود که گفتند «» را با دوشكا زدند. من دیگر او.را ندیدم . . 🍃منتقلش کردند عقب. ما آن شب هم در خط مقاومت بودیم که دستور عقب نشینی کامل صادر شد و همه برگشتیم. 🌸والعاقبه للمتقین🌸 🌸🍃راوی برادر همرزم سید مجید ایافت 🌸روایت و منتشر شده ازکتاب من کاوه هستم @mahmodkaveh