#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
7⃣
تعجب کرده بودیم😳.
میگفتیم:این چه ماموریت مهمیه که خود نماینده ی ولی فقیه برای ابلاغش اومده؟
راجع به اهمیت ماموریت زیاد حرف میزد برامان،ولی از خود ماموریت چیزی نمیگفت.
وقت رفتن ،گفت:توی این ماموریت، مسئولیت شمابه عهده ی برادر
#کاوه ست.
آن روز یکی از روزهای فروردین سال ۵۹بود.🌳
بین راه،به هر دری زدیم که از
#محمود حرف بکشیم،فایده ای نداشت.
شروع کردیم به حدث زدن؛یکی گفت:ما رو می خوان ببرن لبنان.
دیگری گفت:لابد می خوان به مون آموزش چتر بازی بدن،بعدم پیاده مون کنن تو خود بیت المقدس،تا با اسراییلیا بجنگیم.
یکی هم با کلی دلخوشی میگفت:شایدم می خوان بفرستن مون خود آمریکا تا کلک شیطون بزرگ رو بکنیم.
راه آهن تهران🚂،یک اتوبوس منتظرمان بود.
سوار شدیم.از ترافیک آن دور و بر که خلاص شدیم،احساس کردم اتوبوس دارد می رود سمت بالای شهر.🚌
بین راه،
#محمود بالاخره مهر دهانش را برداشت.
انگار بیشتر از آن نتوانست طاقت بیاورد.
بغض کرده گفت :بچهها ما داریم می ریم جماران؛نگهبانی قسمتی از بیت حضرت امام رو دادن به ما.
هیچ کس نماند که گریه اش نگیرد.😭
📚ساکنان ملک اعظم
@mahmodkaveh