7⃣ تعجب کرده بودیم😳. میگفتیم:این چه ماموریت مهمیه که خود نماینده ی ولی فقیه برای ابلاغش اومده؟ راجع به اهمیت ماموریت زیاد حرف میزد برامان،ولی از خود ماموریت چیزی نمیگفت. وقت رفتن ،گفت:توی این ماموریت، مسئولیت شمابه عهده ی برادر ست. آن روز یکی از روزهای فروردین سال ۵۹بود.🌳 بین راه،به هر دری زدیم که از حرف بکشیم،فایده ای نداشت. شروع کردیم به حدث زدن؛یکی گفت:ما رو می خوان ببرن لبنان. دیگری گفت:لابد می خوان به مون آموزش چتر بازی بدن،بعدم پیاده مون کنن تو خود بیت المقدس،تا با اسراییلیا بجنگیم. یکی هم با کلی دلخوشی میگفت:شایدم می خوان بفرستن مون خود آمریکا تا کلک شیطون بزرگ رو بکنیم. راه آهن تهران🚂،یک اتوبوس منتظرمان بود. سوار شدیم.از ترافیک آن دور و بر که خلاص شدیم،احساس کردم اتوبوس دارد می رود سمت بالای شهر.🚌 بین راه، بالاخره مهر دهانش را برداشت. انگار بیشتر از آن نتوانست طاقت بیاورد. بغض کرده گفت :بچه‌ها ما داریم می ریم جماران؛نگهبانی قسمتی از بیت حضرت امام رو دادن به ما. هیچ کس نماند که گریه اش نگیرد.😭 📚ساکنان ملک اعظم @mahmodkaveh