🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 قسمت(۴۵) عملیات ویژه که زد بیرون همه خود را آماده حرکت کردند.✨ گروه ما آخرین گروهی بود که از زیر پل بیرون آمد. آفتابی روی زمین یا بالای قله ها به چشم نمی آمد ولی در هوای گرگ و میش غروب🌒 نور کافی برای حرکت داشتیم. هیچ جنبنده ای در اطراف به چشم👁 نمی خورد و به جز صدای باد که داخل علف ها 🌿می پیچید و صدای پای نیروها,صدایی به گوش نمی رسید. خیلی زود هوا تاریک🌑 شد و ما ماندیم و یک دشت پر از تاریکی که آن هم بعد از دقایقی تبدیل شد به ظلمات محض.🌑 هر فرد به زور پشت گردن نفر جلو را می دید و راه رفتن در آن وضعیت مانند راه رفتن با چشم بسته بود.💫 حدود ساعت نه و نیم ⌚️که چشم ها به تاریکی عادت کرده بود و روشنایی کم جان ستاره ها✨ هم به کمک آمده بودند, دستور داد که همه به حالت بدو رو حرکت کنند, حالتی بین دویدن و راه رفتن.🚶‍♂🚶‍♂ با اقتدار و تازه نفس سر تا ته ستون را می دوید و مواظب همه چیز بود.🌟 محراب سرستون گروهان را گرفت و باز هم ته ستون,یعنی سخت ترین جا,افتاد به من.🍃 باید مواظب می بودم تا کسی از ستون نماند و اگر این اتفاق می افتاد او را به ستون بر می گرداندم, در عین حال باید مواظب خودم هم می بودم تا در آن بیابان ظلمات سر از ناکجاآباد در نیاورم.💫✨ ادامه دارد... 📚خاطرات جاوید 🖌سید علیرضا میری @mahmodkaveh