مقدمات یک عملیات
قسمت٩۶
#محمود که نشست تنها جواب سلامش را شنید و سکوتی غیر منتظره فضا
را پر کرد.✨
قهر نبودیم ولی همین که می دیدیم
#محمود ما را تنها گذاشته و فراموش کرده خیلی کم توقعی مان شده بود⚡️.
دل و دماغ حرف معمولی را هم نداشتیم چه برسد به شوخی و مزاحی😆 که کار همیشه ما بود.
خیابان های شلوغ تهران که برای ازدحام و ترافیک,روز و شب🌗 را نمی شناخت در سکوتی سرد طی شد و
در سه راه افسریه که برای ما آخر تهران بود
#محمود🌷 سکوت را شکست و گفت:"من که می دانم شما چتونه,به آقای انصاری گفتم شما رو هم هماهنگ کنه ولی صلاح ندونست.🌟
گفت شاید بعدا بشه کاری کرد.
راست می گفت,محال بود
#محمود این قدر تنها خور باشد و قسمت ما نبوده که امام رو ببینیم.🍃
برنامه های روزانه امام آن قدر دقیق و کنترل شده بود که پشت هر تصمیمی یک مصلحت خوابیده بود.💫
#محمود برای این که یخ ها را باز کند محکم به پشت من زد و گفت:"جواد!عروس راه می بری؟ گاز بده.🚌
ساعت⌚️ دو باید ما رو برسونی مشهد فهمیدی؟
ادامه دارد...
📚خاطرات جاوید
✍سیدعلیرضامیری
@mahmodkaveh