مقدمات یک عملیات قسمت۱۱۰ در تمام این مدت امید داشتم که خبر مجروحیت بچه ها به من برسد ولی افسوس صبح که خودم را به بیمارستان رساندم...اشک مجال نداد مجید ادامه بدهد.🍃🌾 حسرت جا ماندن از رفقا حسی بود که من هم با آن غریبه نبودم.🌷 سوار ماشین که شدیم گفت:برو خونه,من چند جا کار دارم فردا صبح میام دنبالت بریم سپاه.🍃 آن قدر 🌷 جدی بود که نتوانستم علت حضورش در پادگان را بپرسم و فقط تا دم در خانه رفتم و برای خداحافظی دستم را به طرفش دراز کردم و با دست دیگرم در ماشین را باز کردم.🌾 دستم را گرفت و قبل از آنکه رها کند تمام سوالات مرا جواب داد. گفت:مهم ترین علت من برای اومدن به مشهد جمع کردن و بردن تعدادی از بچه هاس به کردستان.🌟 الان هم دارم میرم سپاه مشهد صحبت کنم.👥 میگن وظیفه خراسان تامین نیروی یگان های خراسانه نه ویژه شهدا که ربطی به خراسان ندارن.✨ باید هر طور شده راضی شون کنم.🍃 جواد مهدیان پور هم با دادن نیرو مخالفتی نداره ولی گفته مجوز اعزام به کردستان با خودت.💫 ادامه دارد... 📚خاطرات جاوید ✍سیدعلیرضامیری @mahmodkaveh