خون برف از چشم من 7⃣ طرح دیگر هم این بود که آنها را از دو طرف محاصره کنیم.✨ یعنی از جاده شاهین دژ به تکاب. همین هم شد. فقط مشکل این بود که نمی توانستند به ما نیروهای کم تجربه اطمینان کنند بتوانیم چهل کیلومتر پیاده روی کنیم.💫 حتی برای خود سپاه غیر قابل باور بود بتوانیم از پسش بر بیاییم.🌾 🌷 گفت«من خودم می برم شان.»🍃 قرار شده بود سه هدف را برویم بگیریم،با سه گروهان.🌟 یک گروهان از نیروهای ویژه بودند که آموزش مخصوص دیده بودند.✨ هدف سوم خود سد بود. 🌷 شد سر گروه گروهان ما. پشتیبان آتش مان 💥ارتش بود. با دو تا دیده بانی که به ما داده بودند. گرگ و میش غروب🌒 راه افتادیم. ماشین های کانتینردار🚚 آوردند رساندندمان به شهر بوکان. حرکت کردیم.💫 با قدم های بلند و کاملا مجهز ، کوله پشتی هامان 🎒پر از فشنگ های اضافی بود و هر چی که در این سفر لازم داشتیم،سنگین بود.🍃 ساعت یازده⌚️ شب آمدیم رسیدیم به هدف اول. ده دقیقه صبر کردیم و چند نفر از بچه ها رفتند بالا مستقر شدند. ادامه دارد... راوی: جاویدنظام پور 📚ردّ خون روی برف