خون برف از چشم من 3⃣3⃣ شناختمش. دادزدم«کی گفت جلوتر از ما حرکت کنید؟مگر نگفتم همه باهم ؟»🌱 رنگ به رو نداشت. محکم تر زد به سر خودش گفت«زدند٬کمین زدند.همه را کشتند.»🌿 دستش را گرفتم گفتم«کجا؟» جاده را نشان داد گفت«غافلگیرمان....» نمی توانست جلوی اشکش را بگیرد.😭 صدایش گرفته بوداز بس داد زده بود.فقط می گفت«کمین...کمین...زدندهمه را لت وپار....» رفتم دیدم پانصد متر جلوتر٬ماشین🚗 منحرف شده گوشه ٔ جاده و دود ازش بلند می شود. نگذاشتم یا اصلافرصت نبود بیاید مثل همیشه بگوید«جواب کمین شان را همین الان می دهیم.هیچ وقت نگذاریدفردا تلافی کنید.همین الان الان.»✨ همیشه میگفت«کمین شان را باضد کمین جواب بدهید.نگذاریدبرای یک لحظه هم فکر کنند توانسته اند به ما ضربه بزنند.»🍃 به هیچی نگفتم. عقب ستون بود پیش خودم فکر کردم«اینها فکر کرده اند همین یک ماشین 🚗است که کمین زده اند. حالا به همه شان می فهمانم بادم شیر 🦁بازی کردن یعنی چی.» دوتا دوشکافرستادم جلو گفتم«زنده نمی گذاریدشان.» رفتند جلو شلیک کردند. دویست متری مانده بود برسند که یکی از دوشکاچی ها از بالا تیرخوردافتاد.🌱 ادامه دارد... راوی: جاویدنظام پور 📚ردّ خون روی برف