خون برف از چشم من
4⃣3⃣
_سالم است؟
سؤال پرتی بود.
وقتی از همان جا که بودم می دیدمش.✨
به خودم گفتم حالاچطوری به
#محمود بگوییم٬که اگر نمی دیدمان شک برش می داشت.💫
گفتم«هول نکن.ماشین🚗 بروجردی رفته روی مین🖲.»
می خواست بزند به سرش که گفتم«زخمی شده فقط٬نگران نباش.با آمبولانس🚑 بردیم رساندیمش بیمارستان .»
گفت«باید براش دعا کنیم.»🤲
گفت«به بچه هابگو جمع شوند می خواهیم براش مراسم دعا🤲 بگذاریم.»
دید هنوز ایستاده ام.
بلند داد زد 🗣گفت چی توی سرش است و همه هم باید گوش کنند او چی می گوید.
تمام آنهایی که می دانستند چی شده آمدند دورمان جمع شدند.
_با شما بودم.گفتم سریع جمع شوید می خواهیم...
یکی مان که جرأتش را داشت دستش را گرفت گفت«بیا باهات کار دارم٬
#محمود .»
_دعا واجب تر است٬باشد بعد.
_توبیا گوش به حرف من بده بعد هر کاری خواستی برو بکن٬من هم کمکت می کنم.🍃
دیدن گریهٔ
#محمود آسان نبود.
رفتیم خودمان را گم و گور کردیم نبینیم او چطور به سر خودش می زند می گوید«یکی یکی دارند تنهایم می گذارند.🥀
ادامه دارد...
راوی: جاویدنظام پور
📚ردّ خون روی برف