خون برف از چشم من
4⃣9⃣
در محوری که پیرانشهر از طرف حاج عمران می رفت می رسید به عراق٬حالا فقط مانبودیم.🌿
تیپ و لشکرهای دیگرهم بودند خیلی ها اصرار داشتند«شمابا این توانایی هایتان چرا درخواست نمی کنید تیپ تان بشود لشکر؟»✨
#محمود می گفت«لازم نیست.»
_تا کارآیی نداشته باشیم که بتوانیم در عملیات های بزرگ شرکت کنیم فکرش را هم نمی کنیم.💫
اصرار می کردند.🍃
می گفت «به خاطر اسم و مقام که نمی خواهیم کار کنیم. در حد مأموریت مان کار می کنیم.🌺
الان هم فقط اسم تیپ برازنده مان است نه چیز دیگر.»🌱
قرار بود ارتفاع ۲۵۱۹⛰را ما بگیریم.
با هلی برد نیروهایمان به آن جا و در مرحله سوم عملیات.
هلی کوپتر🚁 آمد شبانه بردمان.
با یک شهید 🌷رفتیم هدف مان را تسخیر کردیم.
جنگیدن روی کوه🗻 برایمان راحت بود .
تمام نیروهاکارشان را خوب انجام دادند.عملیات موفق بود.🍃
سخت ترین مرحله٬نگهداری همین ارتفاع۲۵۱۹ بود٬منطقه ای استراتژیک٬که تا آخر جنگ سه چهار بار دست به دست شد.✨
عراق با تمام امکاناتش٬هوایی و زمینی ٬می خواست ارتفاع را پس بگیردنمی توانست یک هفته آن جا بودیم.🌿
ومدام در حال زیر و رو شدن با آتش ☄و هر چی که فکرش را بکنید.
هلی کوپترهایشان🚁 آن قدر می آمدند نزدیک که قمی توانست یکی شان را با آر پی جی بزند.✅
مسئول پد هلی کوپتر های خودی و هدایت شان از پادگان پیرانشهر به منطقه٬من بودم.
صیاد شیرازی آن موقع فرمانده ارتش بود و به خاطر حساسیت منطقه و عملیات آمده بود آن جا خودش همه چیز را کنترل می کرد.✨
ادامه دارد...
راوی: جاویدنظام پور
📚ردّ خون روی برف