خون برف از چشم من
1⃣2⃣
تا باز یادم بیاید آقا جانم به زور آب یخ بیدارمان می کرد برای نماز صبح📿 و
#محمود همیش در می رفت.
می رفت جاهای خوب قایم می شد.🌟
تا باز یادم بیاید زهره اش می ترکید وقتی دایی مان چادر می کرد سرش
می گفت"پَه"😧
تا باز یادم بیاید همو بود که به آقام گفت این تنور را از توی حیاط برش دارید.
من خجالت می کشم دوست هام بیایند ببینندش.🌿
تا باز یادم بیاید همین من بودم که عکس
#محمود را از دیوار اداره مان کندم,
بردم گذاشتم توی کشو میزم,نفس عمیقی کشیدم,
حرف نزدم,خیره شدم به تعجب رئیس مان که خودش عکس
#محمود🌷 را قاب کرده بود به دیوار,با این منطق که مرا خوشحال کرده باشد.✨
پایان این قسمت.
راوی: زهرا کاوه (خواهر)
📚ردّ خون روی برف