خون برف از چشم من
2⃣
با بقیه داشت دور هلی کوپتر🚁 را محاصره می کرد،سر کشید و گفت "چه خبر است این جا؟" به هلی کوپتر کالیبر ۵۰ و ۷۵ بسته بودند برای هر درگیری که پیش آمد.🍀
به
#محمود گفتم "این ها را جمع کن
#محمود جان،پس فردا خیلی به دردمان می خورد." نقشه هایشان📝 را پیدا کردم دیدم جای دیگر قصد فرود داشته اند و نتوانسته اند.🌱
#محمود داشت اسلحه ها🔫 و دوربین های مادون قرمز را جمع می کرد.یک جلیقه ضد گلوله هم دید،برداشت تنش کرد گفت"ضرر ندارد."🌿
اسلحه ها🔫 و دوربین ها را می برد می گذاشت توی حوض یا انباری که نزدیک آن جا بود.به خودم گفتم"این سندها📝 خیلی مهم تر از آن سندهاست.باید مخفی شان کنم."🍃
ادامه دارد....
راوی:احمد جاوید
📚ردّ خون روی برف