خون برف از چشم من 6⃣ خسروی با او بوده می داند چی شده، بروید از او بپرسید.اصلا باورمان نمی شد عراقی ها بتوانند توی کوهستان🏔 این قدر سر راهمان موانع بریزند.🍀 مثل میدان مینی💣 توی جاده🛣 و به طول کیلومترها.شاید بیست یا بیست وپنج کیلومتر.که البته بچه ها شب قبل آزادش کرده بودند،همراه ارتفاعی که قرار بود.🌱 یازده صبح رسیدیم به منطقه ای که باید می رسیدیم.یعنی خط مقابل عراقی ها. نبود بگوید چی کار کنیم.منصوری بود،جانشینش.🌿 گفت"قرارگاه تیپ ۵۰ عراق روبرویتان است.درست است؟" تپه ای🗻 روبرویمان بود با فاصله یکی دو کیلومتر. گفت"امشب🌘 باید بگیریدش." توی محوری در همان نزدیکی درگیر بود.🍃 ادامه دارد..... راوی:حسین سهرابی 📚ردّ خون روی برف