خون برف از چشم من 5⃣0⃣ شب🌘 بود و گرنه باز باید اشک هایش را می دیدم،حتم داشتم.گفت"چرا نباید حق داشته باشم دلم برای ناصر کاظمی تنگ بشود؟یا برای بروجردی؟🌿 یا برای گنجی زاده؟یا قمی حتی؟" ساکت بودم.حرفی نداشتم بزنم.ساکت تر شدم گذاشتم ساکت تر شود.این طوری برای هردوی مان بهتر بود.🍃 سئوالش خیلی سخت بود من نمی دانستم چی باید بهش بگویم.شب عملیات شد،ما همه مان داشتیم می رفتیم جایی که منتظرمان بودند.🌱 عملیات لو رفته بود و هیچ کدام مان خبر نداشتیم.اوج درگیری در همان ارتفاع ۲۵۱۹ بود.در هدفی به اسم یک و دو خود با گردان امام حسن رفته بود.🍀 ادامه دارد..... راوی:حسین سهرابی 📚