اردیبهشت ۱۳۵۹ بود که آمریکا به صحرای طبس حمله کرد.دمِ دست ترین نیروهای سپاه،ما بودیم که تو پادگان آموزشی امام رضا(ع) آموزش می دادیم.فرمانده پادگان،از بین چند نفر،ما را انتخاب کرد و همان روز راه افتادیم.شب توی راه بودیم و نزدیک طلوع آفتاب رسیدیم طبس. وضع غریبی بود.هواپیماو هلی کوپترشان آتش گرفته بود.چندتایی هم جنازه، اطراف افتاده بودند. قبل از ما،بچه های سپاه یزد خودشان را رسانده بودند. مشغول جمع آوری و تخلیه اسناد و مدارک داخل هواپیما بودند که با یک توطئه حساب شده از طرف منافقین، بمباران می شوند و همان جا "محمد منتظر قائم" به شهادت می رسد.تا رسیدیم،کنترل آنجا را به دست گرفتیم.به کسی اجازه نمی دادیم بیاید نزدیک هواپیماها.احتمال این که دوباره ابوالحسن بنی صدر،رئیس جمهوری، بخواهد دستور بمباران بدهد، زیاد بود.زود دست به کار شدیم. تنها کسی که با من آمد توی هلی کوپترها و هواپیماها، بود.اسناد و مدارک را جمع آوری می کرد،می برد بیرون و با سرعت برمی گشت.یکی دوبار که رفت وبرگشت،چشمش به یک مسلسل افتاد که وسط یکی از هلی کوپترها بسته بودنش! چیزی مثل "کالیبر۷۵" بود.رفت سراغ مسلسل،بازش کرد و برد یک جای دورتر، روی زمین مستقر کرد.با توجه به سن و سالی که داشت،این جسارت و بی پروایی عجیب بود.هرچه جمع کرده بودیم،بردیم سپاه،تحویل فرماندهی دادیم.بعدها فهمیدم بعضی از تجهیزاتی که از هواپیما خارج کرده بود،با خودش برده کردستان تا علیه ضدانقلاب و عراقی ها استفاده کند. 🆔@mahmodkaveh