مسابقه
#حماسه_کاوه(۱)🍃
#کودک_بزرگ
2⃣
گاهی اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد،تا پیدایش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها،خاطرش جمع نمی شد.درست عکس
#محمود،صاحب پسته ها بود. هرچه
#محمود مقیّد و درست کار بود، صاحب کار ما بی انصاف بود.شاید تنها چیزی که سرش نمی شد،مراعات مسائل مذهبی بود؛حتی در امور ظاهری.او همیشه حق ما را می خورد و موقع حساب کردن،پول کمتری به ما می داد.🍃
#محمود با این که دل خوشی از او نداشت،ولی هربار از او رضایت می گرفت و می گفت:"آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده!" اولین بار که این حرف را از
#محمود شنید،نگاهی از روی تعجب به او کرد.انگار تا به حال شبیه این جملات را نشنیده بود.دست مزد ناچیزی که بابت این کار می گرفتیم،با خوشحالی می ریختیم تو قلّک و پس انداز می کردیم.🍀
یادم هست همان زمان مادرم با یک چراغ فتیله ای آشپزی می کرد.خیلی دود می کرد و تا می خواست غذایی بپزد، کلی مشقّت می کشید.علاوه بر این، یخچال هم نداشتیم.آب می ریختیم توی کوزه و می گذاشتیم زیر زمین تا سرد شود.من و
#محمود از همان اولِ کار،باهم قرار گذاشته بودیم که اولین چیزی که برای خانه بخریم،اجاق گاز باشد.🌿
دو سال طول کشید تا قلّک های مان را شکستیم و با پول آنها توانستیم یک اجاق گاز برای خانه بخریم و مادر را برای همیشه از شرّ نفت و دودِ آن چراغ فتیله ای خلاص کنیم.کمی از پول مان اضافه آمد.پدر کمک کرد و توانستیم یک یخچال هم بخریم.هیج وقت فراموش نمی کنم که
#محمود چقدر خوشحال بود که توانسته با دست رنجش،وسیله ای برای خانه بخرد و در واقع خودش را در مخارج زندگی سهیم کند.🌱
پایان این قسمت
راوی:طاهره کاوه
📚
#حماسه_کاوه
🆔
@mahmodkaveh