مسابقه (۱)🍃 2⃣ حتی روزهای جمعه هم کارهای عملی و اردوهای رزمی،نمی گذاشت خبری از خانه بگیریم.در این میان،کار مربی های تاکتیک،بیشتر بود و حساس تر؛ خصوصاً که علاوه بر مربی گری،مسئول کمیته تاکتیک هم بود.دامنه کارش خیلی وسیع تر بود و از خواب و استراحتش می زد.از "ایست و بازرسی" گرفته تا "جنگ شهری و کوهستان" را باید درس می داد؛همه هم به صورت عملی.🌱 گاهی که فرصتی پیش می آمد سری به خانواده می زدیم تا از نگرانی دربیایند،اما همان فرصت را هم نداشت. وقتی نبودیم،او جور ما را هم می کشید. روحیه خستگی ناپذیری ،ریشه در ارادت و سرسپردگی بالایش به اهل بیت علیه السلام داشت.یک روز به او گفتم:"تو این قدر زحمت می کشی،کِی وقت می کنی به خودت و خانواده ات برسی؟🍀 " گفت:"حالا وقت رسیدن به خانه و خانواده نیست." مکثی کرد و ادامه داد: "مگه نمی بینی دشمن تو کردستان و جاهای دیگه داره چی کار می کنه؟" گفتم:" این که می گی،درسته،اما بالاخره خانواده هم حقی دارند.حداقل هراز گاهی باید خبری از خانواده ات هم بگیری." گفت:"به نظر من تو این دوره زمونه،انسان همه هست و نیستش رو هم فدای اسلام و انقلاب کنه،باز کمه.🍃 الان اگه لحظه ای غفلت کنیم،فردا مشکل بتونیم جواب بدیم.نه محمد! فعلاً وقت استراحت و سر زدن به خانواده نیست." نکته قابل توجه اینجا بود که با وجود آن همه کار طاقت فرسا،همیشه شاداب و سرزنده جلوه می کرد.کمتر پیش می آمد که نشانی از خستگی در چهره اش دیده شود و این،البته جای غبطه خوردن داشت.🌿 پایان این قسمت راوی:محمد یزدی 📚 🆔@mahmodkaveh