عملیات ویژه❤️ قسمت پنجاه و نهم ⬅️ که زد بیرون همه خود را آماده ی حرکت کردند.گروه ما آخرین گروهی بود که از زیر پل بیرون آمد.آفتابی🌞 روی زمین یا بالای قله ها به چشم نمی آمد ولی در هوای گرگ و میش غروب🌄 نور کافی برای حرکت داشتیم.هیچ جنبنده ای در اطراف به چشم نمی خورد و به جز صدای باد💨 که داخل علف ها میپیچید و صدای پای نیروها،صدایی به گوش👂 نمی رسید‌.خیلی زود هوا تاریک شد و ما ماندیم و یک دشت پر از تاریکی که آن هم بعد از دقایقی تبدیل شد به ظلمات🌑 محض.هر فرد به زور پشت گردن نفر جلو را میدید و راه رفتن در آن وضعیت مانند راه رفتن با چشم بسته بود.حدود ساعت نه و نیم که چشم ها به تاریکی عادت کرده بود روشنایی کم جان ستاره ها⭐️ هم به کمک آمده بودند، دستور داد که همه به حالت بدو رو حرکت کنند،حالتی بین دویدن و راه رفتن. با اقتدار و تازه نفس سرتا ته ستون را می دوید و مواظب همه چیز بود.... ادامه دارد.... 📚خاطرات جاوید 📝سید علیرضامیری @mahmodkaveh