عملیات ویژه🌷 قسمت۶۸ 🔹انگارکه شب یلدا🌑،ازآن ظلمات استفاده کرده وخودش رادرمیان شب های کوتاه تابستان جازده بود.دیگرکارازنفس نفس زدن😥گذشته بودوبعض بچه هاصدای زوزه مانندی ازگلویشان بیرون می امد😱 خودم هم دست کمی ازآنهانداشتم😰پاهایم دیگردراختیارخودم نبودندوهرجاکه می خواستندمی دویدندواین درحالی بودکه احساس می کردم بازهم من وضعیتی بهترازدیگران دارم.حدودساعت دو🕑بایک توقف نسبتاطولانی حدودیک دقیقه مواجه شدیم.خودم راجلوتررساندم تاعلت رابفهمم.گویاپای هدف اولیه رسیده بودیم و باوسواس داشت به فرمانده گروه اول سفارش می کردومواظب بودکسی جانماندیاکسی اضافه نماند. دراین گیروداربعیدنبودافرادی ازفرط خستگی خودشان راداخل گروه اول جابزنند.کسانی هم که دلشان نیامده بودوسایل شان رارهاکنندوتجهیزات شان راگم وگورنکرده بودندوحالاجان به لب شده بودند😔موقعیت رامناسب دیدندوهرچه رافکرمی کردندباراضافی است به گروه اول سپردندوبازراهی شدند. ادامه دارد.... 📚خاطرات جاوید 📝سیدعلیرضامیری @mahmodkaveh