👆🏻👆🏻ادامه
من تا یه چند ساعتی کار دارم بیشتر از این معطلتون نمیکنم .
این را گفتم و الهام خداحافظی گرمی کرده و رفت .
با چشم بدرقه اش می کردم که برادرش از ماشین پیاده شد و بلند طوری که من متوجه بشم گفت : خانم تابش هفته ی آینده نوبت تون هست .
عکس هاتون رو باید ببینم .
--بله بله چشم ، خیلی ممنونم .
--خدانگهدار .
خداحافظی ام را زیر لب گفته طوری که فقط خودم شنیدم .
پایش را روی گاز گذاشت و با سرعت رفت و از جلوی چشمام دور شد .
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍ دل آرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃