👆🏻👆🏻👆🏻ادامه چهار گوشه ای که برای اولین بار حس قشنگ مادر شدن را با گوشت و خونم‌ لمس کردم . و فهمیدم هیچ چیز در این مقدس تر و زیبا تر از مادر شدن نیست و نخواهد بود ... کسی که بی دلیل عاشقت میشود و به خاطر عشق مادرانه اش تا آخر عمر برایت می ماند و دست از بچه اش نمی کشد ... حتی بچه ی گناهکار و خطاکارش ... دست از دیدن کشیدم و با دلی پر از درد و آه خانه را ترک کردم و به سوی آینده ای روشن قدم برداشتم . و امید به آینده در وجودم زنده بود . "فصل پریشان شدنم را ببین بی سر و سامان شدنم را ببین بی تو فرو ریخته ام در خودم لحظه ی ویران شدنم را ببین کوچه پر از ردقدم های توست پشت همین پنجره می خوانمت پس تو کجا که نمی بینمت پس تو کجا که نمی دانمت بی تو پر از داغ پریشانی ام مهر جنون خورده به پیشانی ام پس تو کجایی که نمی بینی ام پس تو کجا که نمی دانی ام ... این منم این ساکت بی هم صدا این منم این خسته ی بی همسفر حسرت افتاده ترین سایه ام غربت آواره ترین رهگذر ..." ادامه دارد ... به قلم ✍ دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃