#معرفی_کتاب📚
#مجید_بربری📖
قسمتی از کتاب:🌱
🥀حلب،الحاضر؛خان طومان_1394/10/21🥀
ساعت سه چهار بعد از ظهر، دود و مه غلیظی همهجا را فراگرفته بود.🌫
نمنم باران🌧، سوز سرما را چندین برابر میکرد.
بوی خون و خاک، کمکم به مشام میرسید. پای هرکدام از سنگرهای کوچک یکمتری، که با تکههای سنگ ساختهاند، بیستسی متر گود بود.
مجید روی تپهای نزدیک یکی از سنگرها، آرام و بیحرکت خواب بود، نه، خواب نه، چیزی شبیه خواب.🖤
در تمام روزهای قدکشیدنش، شاید اولینبار بود که آرام و بیحرکت و بدون جنبوجوش، دیده میشد. 💔
دستها و صورتش گلی بود. انگشتری راکه شب قبل، از حسین امیدواری گرفته بود، هنوز توی انگشت داشت....
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#کتاب_مجید_بربری💚
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313