فقط نه صبح من از ابرهای تار پر است گلوی جاده هم از بغض انتظار پر است بیا که زردی پائیز با تو بی معناست چرا که عهد تو از سبزی بهار پر است اگر که دفترت از خاطرات من خالی ست میان دفتر من از تو یادگار پر است به خاک های مسیرت نگاه کن گاهی که زیر هر قدمت قلب بی قرار پر است مگیر خرده اگر منتسب شدیم به تو چرا که دور و بر گل همیشه خار پر است چگونه یاد تو از خاطرم گذر نکند که لحظه لحظه ام از لطف بی شمار پر است مرا خراب خودت کن به خلق وا مگذار دل خراب من از دست روزگار پر است پس از دعای فرج کربلاست حاجت ما ودر سر همه سودای آن مزار پر است ...