┈•‌‌‌‌‌‌꧁بٰابُ༼﷽༽الْحَرَم꧂•┈ |⇦•کرب و بلا! چه سلامی... روضه و توسل تقدیم به جاماندگان از کنگرۀ عظیم اربعین به نفس حاج محمدرضا بذری •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● کرب و بلا! چه سلامی چه علیکی برهم زدی سامونِ زینب کرب و بلا! چه سلامی چه علیکی چیزی نموند از جونِ زینب ـــــــــــــ این خواهری كه بارِ غم دارد میارد با خواهرِ چل روزِ پیشَت فرق دارد *خیلی هامون دلمون می خواست امسال پیاده بریم کربلا، ما هم می رفتیم، چی میشد مگه؟ این همه زائر، ما هم یکی از اونا...بعضی ها قبل از اربعین میرن کربلا، فلانی چرا زود داری میری؟ میگن: داریم میریم کربلارو آب و جارو کنیم، اربعین کربلا مهمون داره، زینب میخواد بیاد... حسین جان! یکی یه جا میخواد مهمونی بره، صاحبخونه پا میشه میاد استقبالش، زینب اولین باره یه جا رفت کسی استقبالش نرفت...حتی تویِ شام از زینب استقبال کردن، اینجا کسی نیومد، توی شهر شام هفتصد زنِ رقاصه آوُردن، نوازنده ها نواختن...* این خواهری كه بارِ غم دارد میارد با خواهرِ چل روزِ پیشَت فرق دارد گریان به روی قبر تو سر میگذارد پیراهنت را رویِ سینه میفشارد از این سفر این است دستاوردِ زینب پاشو برایِ تو كفن آورده زینب اینجا همان جایی ست كه دلبر كُشی شد با داغِ اسماعیل ها هاجر كُشی شد در ساحلِ یك روز آب آور كُشی شد بر رویِ دستانِ حسین، اصغر كُشی شد اكبر همین جا پیكرش شد ارباً اربا قاسم همین جا سینه اش شد مثل زهرا اینجا تن پاكت میان خون وضو كرد شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد خنجر نبُرّید و لعین كاری مگو كرد لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد با پشتِ خنجر آنقَدَر زد تا سر افتاد بالای تلِ زینبیه خواهر افتاد * زینب گودالِ قتلگاه رو دید گریبان پاره نکرد، کنار جسم پاره پاره ی علی اکبرم اومد، کنار قبر علی اصغر هم اومد اما گریبان پاره نکرد، شام رو دید گریبان پاره نکرد، کوفه سَرِ حسین رو بالا نیزه دید گریبان پاره نکرد، دو جا زینب گریبان پاره کرد، یه جا تو مجلسِ یزید،یه جا هم مثل امروز اومد کنارِ قبرِ داداش، اول با تعجب قبرِ حسین رو تماشا کرد، گفت: داداش! یعنی من باور کنم زنده ام و کنارِ قبرِ برادرم ایستادم؟ مگه من نَفَسم به نَفَسِ تو بند نبود حسین؟ مگه من جونم به تو بند نبود حسین؟ دست برد زیرِ چادر گریبان پاره کرد...* آنان كه بابای تورا تكفیر كردند در چند ساعت، خواهرت را پیر كردند جسم تو را آماج صدها تیر كردند مركب سواران پیكرت را زیر كردند میتاختند و خاك مقتل گرم میشد با سُمِّ مركب استخوانت نرم میشد زخمی به بازوی تو خورد و دید خواهر سنگی به اَبروی تو خورد و دید خواهر نیزه به پهلوی تو خورد و دید خواهر پنجه به گیسوی تو خورد و دید خواهر تو روی نیزه رفتی و من روی محمل قرآن تلاوت كردی و بُردی ز من دل از بالِ جبرائیل شهپر را گرفتند اسبابِ معراجِ كبوتر را گرفتند از ما تقاصِ بدر و خیبر را گرفتند هر كار كردم باز معجر را گرفتند بی روسری بودم ولی با آستینم گفتم كه ناموس امیرالمؤمنینم بی تو میان كوچه و بازار رفتم با محملِ بی پرده در انظار رفتم قامت خمیده میانِ آن اشرار رفتم با دستهای بسته تا دربار رفتم یادم نرفته ازدحام مردها را بی قیدیِ دستان آن ولگردها را حسین قربانچه ع