|⇦•امشب شبِ حساسی است... و توسل ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شبِ دوم محرم۱۴۰۰به نفس سیدرضا نریمانی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ امشب شبِ حساسی است، غیرتی ها! نوکرا! امشب یه جور دیگه باید ناله بزنید، آخه امشب ناموسِ خدا داره میرسه کربلا، امشب رفتی خونه، همچین که خواستی استراحت کنی، رو کن سمت کربلا، بگو: حسین جان! من اومدم راحت میخوابم، اما از امروز خودت و زن و بچه هات آواره ی صحراها شدن... ابی عبدالله دید اسبش حرکت نمیکنه، گفت: کجاست اینجا، چرا هر چی نهیب میزنم اسب نمیره؟ اومد ساربان جلو، آقا! اینجا غاضریه است، خوب دیگه؟ نینوا هم بهش میگن، طَف هم بهش میگن، یه خورده فکر کرد، آقاجان! قدیمی ها به اینجا کربلا هم میگفتن... تا گفت کربلا، یهو ابی عبدالله یه جور که بقیه نفهمن، گفت:" أعوذُبِالله مِنَ الکَربِ وَالبَلاء" اما زینب تویِ صورت داداشش که نگاه میکنه همه چیز دستش میاد، میفهمه چه خبره، داداش! چرا بهم ریختی؟ اینجا چه خبره؟ چرا حرکت نمی کنیم؟ زینبم! قرارِ اینجا بمونیم... داداش! من حسّ خوبی به اینجا ندارم، اینجا به دلم نیست، خواهرم! تحمل کن عزیزِ دلم... عباس! خیمه هارو برپا کن، به روی چشم، خیمه ها رو زدن، عباس جانم! داداش بیا، خیمه هارو زدی؟ اول زن و بچه ها رو جا و مکان بده، پاهاشون درد گرفته، چند وقت تویِ مسیرن، اول اومدن کنارِ ناقه ی رباب، رباب بچه رو آروم داد دستِ حسین، آقا! بچه خوابِ، بچه رو ابی عبدالله تویِ بغل گرفت، عباس اومد کنار ناقه ی بچه ها، رقیه جان! بیا رویِ دوشِ عمو، آروم پایینش گذاشت، پیشونیش رو بوس کرد، ای قربونت برم، عمو برات بمیره... تا رسیدن به ناقه ی زینب، عباس همه ی جوانهای بنی هاشم رو به خط کرد، زینب میخواد پیاده بشه، علی اکبر رکاب گرفت، قاسم دستِ عمه رو گرفت، عبدالله بچه ها رو صدا زد کوچه باز کردن، ناقه رو آوُرد دَمِ خیمه، کسی قد و بالای زینب رو نبینه، ناموسِ خداست، با احترام کامل بی بی رو پیاده کردن، بی بی که روی زمین نشست، تازه دلشوره اش شروع شد... @majmaozakerine