متن روضه سوم محرم/حضرت رقیه🤞 ..حاج آرمین غلامی مثه بچه مرده ها گریه کنید میخوام از رباب و دخترش بگم این دفعه مصیبت رقیه رو میخوام از زبون مادرش بگم دخترم مثل علی اصغر برات مادری کردم رفتی و چادر خاکی تو رو – روسری کردم 🔅هردرد بی دوا را درمان کند رقیه 🔅لطف وکرم به عالم احسان کندرقیه 🔅گر دردمندومسکین بردرگهش بیفتد 🔅برخوان رحمت‌خویش‌مهمان کندرقیه 🔅دست‌گره گشایش‌مشکل‌گشای دهراست 🔅هر مشگلی که باشد آسان کند رقیه (محمدرضا رضوی بیگلی) ⬅️آی حسینیا..آی ناله دارا.. ⬅️قنبر غلام امیرالمومنین نقل میکنه.. شبا امیرالمومنین کیسه طعام به دوش میگرفت ،، می‌برد در خانهٔ یتیما،، میگه یه شبی دنبال امیرالمومنین حرکت کردم .. آقا متوجه شد سوال کرد کی هستی؟ گفتم آقا ..جان قنبر غلام شمام.. (آقا فرمود: چی میخوای قنبر؟) گفتم آقا اگه اجازه بدین.. این کیسه ای که می برید من بردارم ..همراه شما باشم.. حضرت فرمود..اگه میخوای همراهم بیا ولی کیسه رو خودم برمیدارم.. ⚜میگه دیدم آقا وارد منزلی شد بچه های یتیم  تو خونه اند.. میگه دیدم آقا با دست خودش به دهان بچه ها غذا میگذاره.. به بچه ها آب داد، سیرابشون کرد.. میگه دیدم امیرالمومنین خم شد دست و پاشو زمین گذاشت بچه ها اومدن پشت علی سوار شدند.. (سواری داد به بچه هابا بچه ها بازی کرد) ❇️(گفتم آقا جان شما امیرالمومنین ید چرا اینکارو میکنید) فرمود ای قنبر..این بچه ها یتیمن بابا ندارن.. میخوام جای خالی باباشونو احساس نکنند.. (میخام بخندند شاد باشن..نبود بابا رو حس نکنند) 💠بگم آقا جان یا امیرالمومنین..چه خوب جواب محبت های شما رو دادند.. آقا جان.. من یه نازدانه سراغ دارم.. من یه بچه یتیم سراغ دارم..تو خرابه شام، دل شب، بهانه بابا گرفت..ناله میزد ..گریه میکرد.. چه غوغایی یپا کرد کنج خرابه.. یا حسین3 ناله میکرد گریه میکرد..بابا بابا میگفت.. همه اهل خرابه به گریه افتادند.. صدای شیون و زاری رسید به گوش یزید لعنه الله علیه.. چه خبره در خرابه؟ گفتن امیر سه ساله حسین از خواب بیدار شده بهانه بابا گرفته.. صدا زد خب باباشو براش ببرید.. امان امان3 قربون دل داغدارت بی بی جان.. سرو تو طبقی گذاشتند ،، یه پارچه ای روی اون کشیدند.. مقابل سه ساله حسین گذاشتند.. صدا زد عمه جان..من که غذا نمی خوام عمه.. ⚜امان از دل زینب 3 آی حاجت دارا..آی جوون دارا..آی ناله دارا.. بگمو نالشو بزنی.. ⚫️وای از اون لحظه ای که سر بابا رو دید.. سر بابارو بغل گرفت... سر بابا رو به سینه چسباند.. شروع کرد به درد دل کردن با بابا.. 🌾آخ ببین عمه امشب قمر آمده 🌾پدر رفته با پا به سر آمده 🌾ببین دل غمینم 🌾مگو من یتیمم، پدر آمده 🍁حسینم حسینم3 حسینم حسین 🌾دلم عمه امشب خبر می دهد 🌾شبم را امید سحر می دهد 🌾دوچشمش نگویم چرا بسته است 🌾پدر از سفر آمده خسته است 🌾ببین دل غمینم 🌾مگو من یتیمم، پدر آمده 🍁حسینم حسینم3 حسینم حسین ⬅️آخ صدا زد بابا..بابا..بابا. ⏺ رخ من نیلی از سیلی ست بابا ⏺ لبان تو چرا نیلی ست بابا ⏺مگر چوب جفا بوسیده بابا ⏺که خون بر روی آن خشکیده بابا ✳️مقاتل نوشتن، فقط سه جمله گفت رقیه س.. همه گریه کردند.. ⚜یا ابتا من ذالذی خضب بدمائک ⚜بابا کی محاسنتو به خون رنگین کرده.. ⚜یا ابتا من ذالذی قطع وریدک ⚜بابا کی رگای گردنتو بریده بابا.. ⚜یا ابتا من ذالذی ایتمنی علی صغر سنی ⚜بابا..کی منو تو کوچیکی یتیمم کرد بابا... ⚫️یه وقت دیدن سه ساله آرام شده.. فکر کردند خواب رفته اومدن سر بردارند آخ دیدن سه ساله حسین جان داده.. () آخ 🔳یتیمی درد بی درمان یتیمی 🔳یتیمی خاری دوران یتیمی 🔳اگر دست پدر بودی به دستم 🔳چرا کنج خرابه می نشستم هر چقدر ناله داری به سوز جگر سه ساله ابی عبدالله باب الحوائجه.. ناله بزن بگو .. .. 🔸بارنج وغمی رقیه س درشام خراب 🔸چون دید سََرِ پدر به خوناب خضاب 🔸ازغصه وغم تا به ابدرفته به خواب 🔸روحش به جنان رفت برایش ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ شب سوم ماه محرم 1403