💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۲۰
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
صدا ناواضح بود و مجبور شدم بر خلاف میلم نزدیکتر بروم و گوشم را به در بچسبانم.
_پس اونا کی بودن؟
_نمیدونم، با این چیزایی که شما گفتین....انگار کلاً منو با یکی دیگه اشتباه گرفتین
_چه طور نمیدونی؟تو آموزش دیدی که شناسایی کنی؟طبق اطلاعاتی که از سلطانی و بقیه به دستمون اومده بود شک نداشتیم تو اسیر کومله شدی
_نه....منم اول فکر کردم کموله یا گروهک منافقین مارو گرفته اما....
_دخترم!گوش وایسادی؟
ترسیده به پشت سرم نگاه کردم و با دیدن دایی با خجالت از در فاصله گرفتم
_آخه هردفه حاج آقا احمدی میاد با محمد رضا حرف بزنه بعدش حالش بد میشه.میخوام بدونم محمد رضا از چی رنج میبره؟چرا اینقدر عوض شده؟با من که حرف نمیزنه، گفتم شاید به حاج آقا بگه من بفهمم
_بابا جان،این درست نیست.باید خودش بخواد در موردش حرف بزنه.من و تو اگه مسئله رو بفهمیم شاید بدتر اوضاعش رو خراب کنیم .اما مشاور میتونه کمکش کنه.خدارو شکر که الان راحت میتونه حرف بزنه و مشکل دست و پاشم داره بهبود پیدا میکنه
ناراحت از سرزنش دایی و اینکه حال مرا کسی درک نمیکرد وارد پذیرایی شدم و روی یکی از مبل ها نشستم.
_میدونم رفتار محمد رضا با اون چیزی که قبلاً بود فرق کرده
دایی با نزدیک شدن به من کنارم نشست و ادامه داد
_محمد رضا دوست داره، اما در حال حاضر دچار یه چالش ذهنیه که به خاطر تجربه ای که داشته و ضربه ای که به سرش خورده نمیتونه با تو یا هرکس دیگه ای ارتباط بگیره.
_اما دایی...نزدیک دوماه شده محمد رضا بهوش اومده و حتی یه بارم درست و حسابی به صورتم نگاه نکرده.انگار ازم فراریه..... یه جورایی همش کلافه اس، شبا کابوس میبینه و تا صبح هذیون میگه....چرا هیج سوالی ازم نمیپرسه؟حتی در مورد جایی که هستیم کنجکاوی نمیکنه.بهش محبت میکنم با یه درخواست مثل آب خواستن و چیزای دیگه بحث رو عوض میکنه
_درست میشه....تو که این همه صبر کردی، چند وقت دیگه ام صبر کن.
شاید ذهنش هنوز شرایط رو نپذیرفته.
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜
@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐