💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی سومین باری بود که اتاق محمدرضا را جارو می‌زدم و خودش نیامده بود. بوی عطر پیراهنش هم که مانند مسکن برایم عمل میکردازبین رفته بود. از آن روزی که گفته بود بازداشت و توبیخ شده است دیگر از او خبری نداشتم.گفته بود به ماموریت می‌رود و از آنجا که آمد مرا از بابا حاجی خواستگاری می‌کند.قریب سه هفته بود که از او بی‌ اطلاع بودم و کم کم نگرانش شده بودم. انگار طعم عشق هراندازه که شیرین بود همان قدر هم تلخی داشت.با این وجود این احساس تازه وارد، با تمام چزاندنش حس شیرینی را درون شریان‌های قلبم به جریان می‌انداخت که هر چه میگذشت بیشتر عاشقم میکرد.با نگاهی اجمالی به اتاق از آن بیرون آمدم و با بستن در اتاق محمد رضا به سمت باغچه رفتم تا طبق روال هرصبح آبیاریش کنم. خان جون و بابا حاجی هنوز از خواب بیدار نشده بودند و من راحت توانسته بودم در اتاق چرخ بزنم و رفع دلتنگی کنم.هنوز دستم به شلنگ آب نرسیده بود که صدای تلفن ازخانه بلند وباعث شد از آبیاری منصرف شوم. "بسم الله...این موقع صبح...!" برای اینکه خان جون و بابا حاجی از خواب بیدار نشوند سریع به سمت سالن پاتند کردم و گوشی را برداشتم _الو _الو سلام دخترم دایی عطام،خان جون بیداره؟ _سلام دایی... نه بابا حاجی و خان جون خوابن _برو صداش کن کار مهمی دارم صدای پر از اضطراب دایی دلم را به شور انداخت _چشم الان میرم صداشون می‌کنم با نگرانی سمت اتاق خان جون و بابا حاجی رفتم و تقی به در زدم که بعد از چند ثانیه صدای خان جون بلند شد _بله...! _ببخشید بیدارتون کردم دایی عطا پشت تلفنه میگه کارِ واجب داره _عطا...! خدا بخیر کنه با آمدن خان جون و گرفتن گوشی گوش‌هایم را تیز کردم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده است.دلم به جوشش افتاده بود و اولین فکرم سمت محمدرضا می‌رفت _سلام مادر....این موقع صبح زنگ زدی نگران شدم، چیزی شده؟ زینت حالش خوبه؟ صدای دایی را نمی‌شنیدم وازاینکه نزدیک بروم خجالت میکشیدم. تمام تلاشم را کردم که از حرف‌های خان جون موضوع را بفهمم _خوب خدا را شکر چی شده پس؟.....خوب.....یا امام رضا بچه‌ام چی شده عطا؟کجا ....!الان حالش چطوره؟ بی اختیارجلو رفتم و با نگرانی پرسیدم _چی شده خان جون؟ خان جون که بغض کرده بود و حلقه اشک را میتوانستم در چشم هایش ببینم با دست اشاره کرد که چیزی نگویم _باشه مادر خیالت راحت فقط من که از این چیزا سر در نمیارم گوشی رو میدم لیلا آدرسو یادداشت کنه الان میرم حاجی ام خبر می‌کنم 💕 💞💐 💞💐💞 💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐