💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۷۱🖤🖤
تولیلای منی
قلم بانو نیلوفر
خان جون که آمد از محمدرضا خداحافظی کردیم وسوار ماشین ارغوان و فرهاد شدیم تا ما را به خانه برساند.قبل از آمدن خان جون محمدرضا گفت به محض اینکه بهبود پیدا کند در باره خودمان با خانجون و بابا حاجی صحبت خواهد کرد.بازهمان نجابت قبل در نگاهش باز گشته بود و مستقیم نگاهم نمیکرد.اما چشم های بی حیای من جزء جزء صورتش را نا محسوس و بی اختیار در پستوی ذهنش به خاطر میسپرد و از بر میکرد.کنترل لبهایم که مدام بیاختیار میل کش آمدن داشت کار سختی بود.دچار یک نوع هیجان و حس ناشناخته شده بودم که بسیار برایم خوشایند بود.یعنی همه دخترها همین احساس را پیدا میکردند؟
آنقدر در فکر و خیال به سر برده بودم که نفهمیدم چگونه به خانه رسیده بودیم.
_دستتون درد نکنه باعث زحمت شدیم فرهاد جان
من هم به تبعیت از خانجون تشکر کردم
_واقعا ممنونم ،امروز حسابی به خاطر من وقتتون تلف شد.
_این چه حرفیه لیلا جان ما که میخواستیم بریم خب تو هم با ما اومدی مگه نه فرهاد؟
با سوال ارغوان نگاهم به انگشتهای فرهادکه انگار عصبی اما ریز روی فرمان ضرب گرفته بودافتاد
_بله خواهش میکنم این چه حرفیه،هرچی بود باعث شد که من به نکته خوبی پی ببرم.اینکه اونجوری که فکر میکردم با یه خانواده متعصب و سنتی وصلت نکردم وخوشحالم که اینجوریه
_منظورتو نمیفهمم فرهاد جان!
فرهاد در جواب خان جون که با اخم این را پرسیده بود لبخندی زد و دست از تکان انگشتهایش روی فرمان بر داشت
_ببخشید منظوربدی نداشتم .
فقط وقتی دیدم که لیلا خانم به عنوان دختری که ازدواج نکرده ملاقات پسر داییشون رفتن برام جای تعجب بود. چون خانواده من هنوز این چیزا رو عیب میدونن.نگاه به من نکنید که راحتم چون من بیشتر آمریکا بودم تا ایران. خواهرای من هنوز هم که ازدواج کردن حق ندارن بدون همسرشون جایی برن.چه برسه به خواهر کوچیکم که هنوز ازدواج نکرده
اخمهای من هم از این کنایه فرهاد در هم رفت
"به تو چه که من دیدن پسر داییم میرم؟،
این کجاش اشکال داره که حرف در میاری"
_اصلاً از شما انتظاراین حرفو نداشتم آقا فرهاد، ما هم دخترامون بدون اجازه ما جایی نمیرن ،ارغوان و شما که غریبه نبودید، اصرار کردید لیلا اومده، وگرنه دختر من اینجوری نیست که حرف در میارین براش....بریم لیلا
خان جون دیگر مهلت دفاع به فرهاد نداد و به سختی از ماشین پیاده شد.من هم با همان اخمهایی در هم خداحافظی سردی کردم و پیاده شدم.
⚜
@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐