🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 part:2 خانم رییسی افتاده بود روی بود روی زمین بلندشون کردم بهشون یک لیوان آب دادم بلاخره اون روز خیلی زود گذشت رفتم خونه مامانم قرمه سبزی و سالاد درست کرده‌بود خوردمشون بعددگفتم‌مامان جان بابا جان دستتون‌درد نکنه یک لیوان آب خوردم دست و صورتم زو شستم رفتم خوابیدم با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم نیلوفر بود گفت بیا پیشم گفتم نیلو‌الان ساعت‌چهار ظهر من بیام پیشت چیکار کنم گفت بیا حاضر شدم برم رفتم توی اتاق بابا خواب بود صورتشو بوسیدم با مامانم خداحفظی کردم و بازم بوسه ای روی صورتش کاشتم و رفتم. داشتم میرفتم خونه ی نیلوفر که تلفنم زنگ خورد جواب دادم گفتند بیاید بیمارستان الزامی هست جلسه ای یهویی برگزار شده به نیلوفر زنگ زدم از دستم کفری شده بود. ولی با این حساب گفت برو‌ رفتم یک ساعت جلسه طول‌کشید ساعت پنج بود ی سر به خونه ی نیلوفر زدم بعد رفتم بیرون ساعت حدودا شش بود وقت اذان بود ماهم مشهد زندگی میکردیم رفتم حرم و‌نمازم رو اونجا خوندم زیارت کردم و رفتم خونه دیدم لامپ ها خاموشه وقتی‌روشن کردم دیدم هیچکس خونه نیست کیفم رو روی مبل پرت کردم یک‌لیوان شربت خوردم. رفتم توی اتاقم تا در رو باز کردم دیدم که.... نویسنده:خانم رکن الدینی 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸