قسمت پنجم
منو داداشم
کلی خوشحال شد رضا هم پیشش بود گوشی رو از داداشم گرفت و بهم تبریک گفت حالا منو میگی ذوق داشت خفه ام میکرد نه برای قبولی برای حرف زدن با رضا 🙈اون شب ۳ تایی رفتیم بیرون خیلی بهمون خوش گذشت عه عه عه یادم رفت بگم اینو داداشم تازگیا با یه خانمه آشنا شده بود که از همسرش جدا شده بود خیاط بود یه دختر ۳ ساله هم داشت که با پدرش زندگی میکرد و فقط هفته ای یه بار اونم جمعه ها میتونست دخترشو ببینه نرگس اسمش بود خانم خوبی بود اما من نمیدونم حسادت بود یا چیز دیگه ای احتمالا دلم نمیخواست داداشمو باهاش قسمت کنم 😁روزهامون همینطوری پشت سر هم میگذشت مهمونی ها گشت و گزار مسافرت ها دور همی ها بعضی وقتها هم تو خودمون بودیم و کسی با کسی کاری نداشت و زندگی رو میگذروندیم
داداشم قرار عقد و گذاشته بود حالا من حسودیمگل کرده بود از اینکه باهاش بیرون میرفت یا براش چیزی میخرید یا حتی تلفنی باهاش حرف میزد من اشکم درمی اومد خیلی لوس بودم 😝داداشم برا اینکه بیشتر از این عذابشون ندم یه کاری میکرد که بیشتر با من باشه تا با نرگس خانم 😤
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88