eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منو داداشم.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت سوم منو داداشم همون موقع داداشم بغلم کرد ازم عذر خواهی کرد تا حالا ندیده بودم که عصبی بشه م
قسمت چهارم منوداداشم بهم گفت تو الان تمام فکرت باید به کنکورت باشه نه چیز دیگه ای مطمئن باش اگه کسی تو رو بخواد با زمین و زمان میجنگه که تو رو به دست بیاره آخرش هم بهم گفت 😤برو یه چایی برام بریز از این حرفها هم دیگه نشنوم 😅 همون شد اما امان از دل داداشم چند وقت بود که با یکی رفیق شده بود آقا رضای خودمون 😜وای نگم براتون هزارماشالله تمام خصوصیاتش با داداشم یکی بود انگار جفت هم بودن داداشم اسمش علی یه وقتهایی دوستهاشون به اسم علیرضا صداشون میکردن مثل یه روح در دو بدن 💪هر دو ورزشکار هردو مودب هردو خوشتیپ هر دو جیگر 😉 از اولین باری که من دیده بودمش بگم براتون که من از کلاس برمیگشتم که داداشم و آقا رضا خونه بودن🙈داداشم یه اخلاقی داشت محال بود دوست و رفیق بیاره خونه اما آقا رضا یه چیز دیگه ای بود 🙊اومدم تو خونه از جاش بلند شد سلام کردم و جواب سلاممو داد سرش پایین بود طفلی 😍اونجا بود که دلم لرزید بدبخت شده بودم واسه هر لحظه دیدنش دعا میکردم باور کنین همه چی تموم بود خب هر دختری هم جای من بود عاشقش میشد 🤦‍♀یه آقا رضا بهش میگفتم صدتا آقا رضا از بغلش بیرون میزد 😍کنکورمو دادم موقع نتایج هیچی برام مهم نبود اصلا انگار نه انگار  آدم عاشق نمیدونه روز و شب چیه تا اینکه اسممو دیدم 😍پرستاری قبول شده بودم از این خوشحال شده بودم که اون روز مطمئنم رضا رو میبینم😅به داداشم خبرشو دادم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منو داداشم.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت چهارم منوداداشم بهم گفت تو الان تمام فکرت باید به کنکورت باشه نه چیز دیگه ای مطمئن باش اگه ک
قسمت پنجم منو داداشم کلی خوشحال شد رضا هم پیشش بود گوشی رو از داداشم گرفت و بهم تبریک گفت حالا منو میگی ذوق داشت خفه ام میکرد نه برای قبولی برای حرف زدن با رضا 🙈اون شب ۳ تایی رفتیم بیرون خیلی بهمون خوش گذشت عه عه عه یادم رفت بگم اینو داداشم تازگیا با یه خانمه آشنا شده بود که از همسرش جدا شده بود خیاط بود یه دختر ۳ ساله هم داشت که با پدرش زندگی میکرد و فقط هفته ای یه بار اونم جمعه ها میتونست دخترشو ببینه نرگس اسمش بود خانم خوبی بود اما من نمیدونم حسادت بود یا چیز دیگه ای احتمالا دلم نمیخواست داداشمو باهاش قسمت کنم 😁روزهامون همینطوری پشت سر هم میگذشت مهمونی ها گشت و گزار مسافرت ها دور همی ها بعضی وقتها هم تو خودمون بودیم و کسی با کسی کاری نداشت و زندگی رو میگذروندیم داداشم قرار عقد و گذاشته بود حالا من حسودیم‌گل کرده بود از اینکه باهاش بیرون میرفت یا براش چیزی میخرید یا حتی تلفنی باهاش حرف میزد من اشکم درمی اومد خیلی لوس بودم 😝داداشم برا اینکه بیشتر از این عذابشون ندم یه کاری میکرد که بیشتر با من باشه تا با نرگس خانم 😤 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌹👌 *قـرار نیست ما با حرف دیگران رنج بکشیم* بعضی ها هميشه با شما مخالف هستند. يعنی شما هر حرفی بـزنيد اينا نميتونن پشتش به شما حمله نكنند، و تقريبا هر جوابی رو هم حمله به خودشون تلقی ميكنند. اصلا بزرگترين اشتباه مقابل اين آدمها اينه كه بخوای راجع به خودت، نيتت، فكرت و احساست توضيح بدی. اينارو رها كنيد به حال خودشون. بگذاريد از دريچه ای كه ميخوان به شما نگاه كنند. سعی نكنيد اينها رو متقاعد كنيد، برای اين آدمها پذيرش اينكه شما آدم خوبی هستی و نيت بدی از فلان حرف نداشتيد به معنای بـاخته، اينها بايد شما رو بد ببينن تا احساس خوب بودن كنن، اين خوراك روحشونه، ولشون كنيد فقط. خلاص. ♥️دقیقا 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
نرگس يکدفعه آدمی ديگر شد، با چشم هايی از حدقه درآمده و لحنی که تا حالا نه از او ديده بودم ونه باورم
يک سرهنگ که از تهران به دزفول منتقل شده بوده، می شود و جنگ توی خانواده های دو تا برادر شروع می شود. بی چاره اختر خانم که خودش بچه بوده و چيزی نمی فهميده ولی عمويش و پدرش سر به مخالفت با آقا صابر برمی دارند. آقاصابر به هر کاری از خواهش و التماس گرفته تا توی رو ايستادن تن در می دهد تا پدرش را راضی کند، ولی موفق نمی شود. برای همين قهر می کند و از آن شهر می رود. شش ماه بعد به اين اميد که پدرش و عمويش سر عقل آمده باشند برمی گردد، ولی دوباره همان آش و همان کاسه بوده. آقا صابر که بدون رضايت پدرش و پشتوانه پول و اسم و رسم ثروت او نمی توانسته رضايت پدر آن دختر را هم جلب کند، درمانده می شود و دوباره به التماس می افتد. اما پدرش تنها کاری که می کند، مجبورش می کند با اختر ازدواج کند. آقاصابر هم با اين اميد که بعد از ازدواج سهم زمينش را از پدرش بگيرد، باالاخره تن به ازدواج می دهد و از قرار خيال داشته بعد از گرفتن زمين ها و به نام شدن رسمی آنها، بدون اين که واقعا همسر اختر خانم شده باشد، از او جدا شود. منتها پدربزرگ که به قول خودش از او زرنگ تر بوده، وقتی پی می برد که رابطه زناشويی بين آن هابرقرار نشده از زيربار اين که سهم صابر را بدهد شانه خالی می کند و بالاخره آن قدر صابر را تحت فشار قرار می دهند که به قول نرگس، انگار پدرش را پای دار بفرستند، به زور می فرستند توی حجله :و از بخت بد، اختر خانم حامله می شود. نرگس می گفت و اشک می ريخت مادر بی چاره ام فقط چهارده سالش بود که من رو حامله شد. آقا بزرگم، بهانه دستش افتاد که بچه که دنيا اومد، برای مژدگانی زمين ها را به نامش می کنم. مثلا خيال می کرد، داره بابام رو سر عقل می آره و خوشبختی مادرم رو تضمين می کنه. غافل از اين که با سرنوشت چندين نفر به خاطر کوتاه فکريش بازی می کنه. خلاصه، من به دنيا اومدم، در حالی که پدرم حاضر نبوده حتی يک نگاه به من و مادرم بکنه. هر چه پدرم اين جوری رفتار ميکرد، عوض اين که پدربزرگ سر عقل بياد، بيش تر قضيه را کش می داد و اين طوری من شش ساله شدم. در حالی که مهناز، باورت نمی شه يک بار بؽلم نکرد يا صدام نزد و حتی يک نگاه بهم نکرد. آقا بزرگ نفهم به جبران پدرم من و مادرم را عزيز می کرد و احترام می گذاشت، ولی من ته قلبم هميشه آرزوی اين را داشتم که مثل همه بچه ها روی پای پدرم بشينم نه پدربزرگم. کشش خونی يک چيز غير قابل انکاره، منم با بچگی ام با اينکه هيچ توجهی از پدرم نمی ديدم، کشش عجيبی نسبت به اون مردی که هميشه اخمو و بی تفاوت از کنارم می گذشت و فقط می دونستم که پدرمه بدون اين که هيچ علامتی از سمت اون ببينم، داشتم. اين ميون بزرگ ترهای احقم، برای اين که مثلا مهر پدری رو در دل پدرم بيدار کنن، مرتب به من کار ياد می دادن. اون باباته، صداش بزن، برو جلو، روی پاش بشين، برو بوسش کن، بگو بابا دوستت دارم، کفش هايش رو جفت ... کن، برايش آب ببر و من مثل يک خونه شاگرد هر کاری می کردم غير از اين که صداش کنم، از اخم هايش می ترسيدم و هيچ کس نمی فهميد که من با وجود بچگی، چه رنجی از اين وضع می برم، از اين که مجبور بودم محبت رو از پدرم گدايی کنم. بالاخره تدبيرهای هيچ کس راه به جايی نبرد. آقا بزرگ که از زمين ها برای پابندی و اسارت بابام استفاده می کرد همچنان حاضر .نشد سهم پدرمرا بده و اين شد که وقتی من شش ساله بودم و مادرم بيست ساله، پدرم سر به نيست گذاشت و رفت !از جا پريدم:رفت؟! مزخرف نگو نرگس، به همين راحتی؟ .نرگس سرش را به علامت تاييد تکان داد دوباره بهت زده گفتم: کی برگشت؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ها را باید ساخت! هیچ رابطه ای خود به خود نیست، هیچ رابطه ای خود به خود نمی ماند! گلدان را بی آب دادن اگر کنید میمیرد، رابطه ها را به امید زمان کنید میمیرند! هایتان را به امان خدا و زمان رها نکنید! زمان سرسخت رابطه هاست. ها گلدان مصنوعی نیستند که تا ابد لبخند زنان و صاف صاف باقی بمانند... ها جان دارند و جاندارها می میرند! رابطه ها را اگر هر روز نکنید بی شک می میرند!... نگذارید که این گلدان ها هی و هی بروید گلدان تازه ای بخرید!... کشتن اینهمه گلدان منجر به پیدا کردنِ گلدانی جادویی که خود به خود تا زنده بماند نمی شود.. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🔹دهان بی گناه ✍🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا