آدمیزاد موجود عجیبیه...
چیزی شبیه حکایت این جمله منتسب به دکتر شریعتی:
افسوس وقتی بود،نمی دیدمش
وقتی خواند،نمی شنیدمش
شگفتا
وقتی دیدم؛نبود
وقتی شنیدم؛نخواند...
...
آفت عادت،عارضه خطرناکی
این رو منی دارم میگم که سال ها توی روستا زندگی کردم و توی عالم بچگی، از روی دیوار حیاط خونه باباحاجی که مشرف به جاده قدیمی خرم آباد_ اندیمشک(اون زمان تنها جاده وصل کننده تهران و شمال به اهواز بود)
به رفت و آمد ماشین ها و اتوبوس ها و سرنوشت مسافران رنگارنگ شون فکر میکردم،
اون ها رو خوشبخت ترین آدم های جهان میدونستم،چون شهری بودند...
چون حتما غرق در امکانات و به تبع اون رفاه هستند
توی نوجوونی که ساکن شهر شده بودیم این غاز بودن مرغ همسایه پررنگ تر شد و نگاهم نسبت به بچه شهرستانی بودن تیره تر و نسبت به شهر نشینی رویایی و فانتزی تر ...
اما حالا...
حالا که ازفضای روستا و شهرستان سالهاست فاصله گرفتم،و دوره های مختلفی در زندگیم چشیدم،
از سفر با ماشین خارجی و هواپیما تا اسکان در سوییت یا هتل های گرون و درآمد با صفرهای بالا تا سفر با ماشین معمولی و قدیمی و خراب شدن های پی در پی و توی چادر مسافرتی خوابیدن و هزار مکافات...
#نگاه_نو
#ادامه_داره
عکس نوشته:تالاب روستای پدری ام،روستای ولیعصر
✍️
#زهرازینی_وند (مشاورکودک و خانواده)
🆔
@maman_moshaver
#نشربامنبع