#آزمون_وخطاهام
چند وقت پیش پسرم با دوستش توی اتاق مشغول بازی بودند که از مدرسه برگشت و تا چشمش به بچه ها افتاد شروع به بیقراری کرد و شاکی بود چرا بی اجازه اون توی اتاق بازی میکنند و همین الان باید بره و از طرفی پسرم حسابی ذوق زده بازی با پسر همسایه بود و منم کیف میکردم از مصاحبتشون و مشغول آروم کردن دخترم شدم و گفتم تو برو توی اتاق ما استراحت کن تا بچه ها بازی کنند اما هرچی تلاش میکردم بیقرارتر میشد
توی اتاق بهش گفتم:چی شده معصومه؟این حد از جیغ و داد برای بودن دوست امیرحسن نیست،چی اذیتت کرده؟
معلوم شد اون روز مبصر کلاس بوده و چون نتونسته بچه ها رو آروم کنه،معلم باهاش اوقات تلخی کرده و گفته تو نمیتونی مبصر خوبی باشی و زد زیر گریه و گفت:دیگههه نمیخوام مبصر باشم...
بغلش کردم و گفتم این حرف معلمت یعنی تو دوست خوبی برا همکلاسیات هستی،برا همین اونا ازت نمیترسند که حساب ببرن و فدای سرت که اینطور شد، تازه قرار نیست هرچی هم معلمت گفت راست باشه و بعد ماجرای امام سجاد و غلامشون رو براش تعریف کردم و اینکه امام چقدر خوشحال بودند که غلام ازشون نمیترسیده و برای همین آزادش کردند و کم کم حس اش سبز و آروم شد...
🌱
تجربه ام بهم یاد داده هر وقت شدت و میزان واکنش منفی یک فرد بیش از حد متناسب با اون موقعیت هست،
به زبون خودمونی یعنی دلش از جای دیگه پره و این قشقرق فقط ظاهر قضیه است و ریشه چیز دیگه ای و اینجور وقتا ترجیح میدم با سوال و کنجکاوی از خود اون فرد بخوام که حالشو برام شرح بده.
✍️
#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
🆔
@maman_moshaver
🌏اینجا نگاه تون به مادری عوض میشه
#نشرباذکرلینک