🔵 داستان نویسنده: 🔴 رمان داعش اندکی نزدیکتر (قسمت هفتم) رضا در جواب مادر همسرش گفت: ماهرخ خانم من زیر قولم نزدم و قرار نیست بزنم من تمام سعیم اینه برای حسنا خونه جدا بگیرم ولی فعلاً شرایط مالی اجازه این کار رو بهم نمیده. اگه بخواییم عروسی رو بزاریم برای بعد از گرفتن خونه یعنی ما باید حداقل یه سال دیگه یا بیشتر هم صبر کنیم و همین طوری عقد کرده بمونیم و این خیلی درست نیست. تابلو بود جواب رضا ماهرخ خانم رو قانع نکرده. با قیافه ی درهم به رضا نگاه می کرد. حسنا در دفاع از نظر شوهرش به حرف اومد و گفت: مامان جان رضا راست میگه ما بخواییم واسه خونه صبر کنیم یعنی باید مدت زیادی زندگیمون همین جوری معلق بمونه من تحمل نگاه های پرسؤال و پچ پچ های مردم رو ندارم. از این مهم تر خونه اجاره کردن یعنی هر ماه کلی هزینه اجاره خونه و این جوری اصلاً نمیشه هیچ پولی پس انداز کرد. ما اگه یکی دو سال اول زندگی هزینه اجاره نداشته باشیم بیشتر می تونیم پول پس انداز کنیم و به خرید یه آپارتمان کوچیک فکر کنیم. حمید پدر حسنا نگاه تحسین برانگیزی به دخترش کرد و گفت: خانم حسنا راست میگه با وجود هزینه اجاره خونه اصلاً نمیشه پس انداز کرد! از نظر منم اگه سردار اجازه بدن همین جا برای شروع زندگی بچه ها جای خوبیه و این طوری زندگیشونم معطل و بلاتکلیف نمیمونه. امیرعلی پدر رضا تسبیحش رو تو دستش جابه جا کرد و گفت: اختیار دارین. اجازه ما هم دست شماست. برای من رضایت بچه ها مهمه و سروسامون گرفتن زندگیشون. رضا و حسنا ملتمسانه به ماهرخ خانم نگاه می کردن انگار می خواستن با نگاهشون ماهرخ خانم رو وادار به رضایت دادن و امضا کردن خواستشون کنند. ماهرخ خانم سکوت کرده بود و هنوز زمان رو برای بالا بردن دستای تسلیم مناسب نمی دید. پروانه خانم که کم کم زمان رو مناسب برای ابراز عقیده دید، گفت: ماهرخ جان حسنا برای من مثل دخترم میمونه. من بین ریحانه و حسنا هیچ فرقی قائل نیستم. رضا هم قول میده موندن در اینجا زیاد طول نکشه و در اولین فرصت فکری برای خونه بکنه. مطمئن باشین زیاد بخوان اینجا جا خوش کنن خودم بیرونشون می کنم. حرفش لبخند به لب افراد حاضر نشوند. ماهرخ خانم مث کشتی گیری که تو گوشه تشک شونش به خاک رسیده و باخت خودشو حتمی می دید، نگاهی به جمع حاضر که مث داور مسابقه بهش زل زده بودن تا تسلیم شدنشو اعلام کنه، کرد و گفت: اگه آقا رضا همین جا قول بده که تا دو سه سال دیگه برای دخترم خونه بگیره و زیرزمین رو طوری درست کنه که نسبتاً مستقل باشه، منم حرفی ندارم. اعلام رضایت از سر اضطرار ماهرخ خانم لبخند رضایت را بر لبای زوج جوان نشوند. هر کدام تو ذهنشون برای تعمیرات زیرزمین نقشه هایی می کشیدن و خودشونو بعد از تموم شدن تعمیرات توش تصور می کردند. اعضای دو خانواده بعد از این توافق دوستانه، با لبخند و حرفای مسرت بخش شله زرد نذری رو خوردن و بعد از اون حسنا و خانوادشو بدرقه کردن تا هر کدوم برای فردایی که فرصت کار، تلاش و جنگیدن بود، تو خلوت شب برنامه ریزی کنن. ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mamo_darsam ایتا 👇👇 @manodarsam