💌
#دلنوشته_مهدوی ۳
😭 امشب اشک مهمان خانه ی چشمم شده است. دلم بی هوا به دنبال یک صدا، در غوغایی جدا از این دنیا می گردد. هوای چشمانم بدجوری بارانی است. قلبم هر لحظه در پی بهانه ایست تا بر روی مهمان ناخوانده ی چشم در گشاید. من، تنها و خسته در گوشه ای نشسته ام و نغمه های باران را که آرام آرام از ابرهای چشمم بر صفحه ی دلم می ریزد تماشا می کنم.
😍 خدایا چه لذتی دارد این استحمام شبانه ی دل از چشمه سار زلال چشم! لانه ی دلم در زیر نم نمک های زلال آب، مرغ عشقی را در آغوش می گیرد. بال هایش در زیر قطره های آب خیس شده است و این انگشتان من است که بر روی بال های او سایه می اندازد تا او در سایه سار آن به غزل های دلم گوش دهد.
❤️ غزل دلم همان داستان همیشگی است... حکایت یک انتظار برای دیدن یار. درد عشقی دیرینه که قرن هاست در خانه ی قلب ها محبوس شده است. نمی دانم راز عاشقی را نمی دانیم یا هنوز خانه ی قلب مان آراسته نشده است که یار پای در آن گذارد، چرا که عاشقی را آن چنان که حضرت داوود در وصف مورچه ای بیان می کند نمی دانیم!
🗻 در بیابان مورچه ای را دیدم که خاک از تپه ای برمی داشت و به جای دیگر می ریخت. از خداوند خواستم که راز این کار را بر من آشکار کند. مورچه به سخن آمد و گفت: من معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاک های آن تپه در این محل قرار داده است.
😕 به او گفتم تو با این جثه ی کوچک تا کی می توانی خاک های این تل بزرگ را جا به جا کنی اصلاً عمر تو کفایت می کند؟ و او گفت: من همه ی این ها را می دانم ولی دل خوشم که اگر در این راه بمیرم به عشق محبوب مرده ام!
😔 حال ما چقدر حاضریم در انتظار این معشوق عاشقی کنیم؟ آیا اشکال از این گونه عاشقی نیست که حدیث این انتظار به درازا کشیده شده است؟!
😫 منتظران را به لب آمد، نَفَس
❤️ ای شه خوبان تو به فریادرس...
✨ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الفَرَج ✨
🆔
@Marefate_Mahdavi